چهارشنبه, ۵ اردیبهشت , ۱۴۰۳ Wednesday, 24 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 2340 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 2 تعداد دیدگاهها : 1908×
سخن خاموش
شناسه : 2092

نویسنده : بنان فخرالدینی / کودک سوری درآغوش‌ مادر و مادر درآغوش دریا ؛ روانه ی دریای امید برای لمس رؤیاهایشان ، قدم به سوی هجرت به غربت گذاشتند. درمیان خون و دود و آتش به دنیا آمد. تیرگیهای جنگ بر جان آیلان وخانواده اش سنگینی می کرد . پس سوار برگهواره ی دریا شدندتا […]

ارسال توسط :
پ
پ

نویسنده : بنان فخرالدینی / کودک سوری درآغوش‌ مادر و مادر درآغوش دریا ؛ روانه ی دریای امید برای لمس رؤیاهایشان ، قدم به سوی هجرت به غربت گذاشتند.

درمیان خون و دود و آتش به دنیا آمد. تیرگیهای جنگ بر جان آیلان وخانواده اش سنگینی می کرد . پس سوار برگهواره ی دریا شدندتا فراموش کنند ضجه ها و ناله ها و گریه های هرروز و هر شامگاهشان را… اما گویی‌ وسعت دریا نیز تاب واگویی این دردها را نداشت و آنگاه که میخواست غمهایشان را با زلالِ آبش شستشو دهد ، ایشان را تاب شرح فراق شام نیامد…
در شام چه می گذرد ؟
در دیاری که مژده ی فتحش از زبان پیامبر(ص) اشک را در چشمان اصحاب حلقه کرد ، پناه آیلان ها را چه بی پناه کردند!!! گهواره اش را چه کسی ،سرد و پر از خار کرد؟ چرا فردای شام و آیلان را در دیدگان پدر تاریک کردند؟؟؟؛تا گام بر سردی قایق های دریا ، به سوی یافتن خانه ای امن ، در غربت غریبان ، آیلان را به گهواره ای گرم برساند؟؟؟؟
شام راسالهاست استکبار گلوله وخمپاره ، به خرابه ای سرتاسر بوی دود و خون تبدیل کرده که دیگر بوی عدالت سیدنا عمر(رض) از آن به مشام نمی رسد.
مادر هم ، چونان همسایگانش در پی زدودن زخم دشنه های ظلم ، عشق و امیدش را درآغوش کشید و دست دردستان پدر شنهای ساحل را برای ترسیم فردایی زیبا ، ازآنِ دلبندش ، وداع گفت…اما گویی سوریه باید در سرتاسر دنیا و در مقابل دیدگان جهان قربانی بدهد ، تا به دادش برسند.

آن لحظه که چشمان آیلان و بردارش و مادر در آغوش موج پدر را گم کرد ، ما همچنان در خواب غفلت ، برجایمان غلت می زدیم…

موج ها از پسِ هم آیلان و برادرش را دورتر از مادر ، به سوی غربت می راندند . آن سوتر ، آن لحظه که مروارید اشک های مادر در طوفان گم شد ، نمی دانم مادر در گوش دریا چه گفت !!! ؛ که دریا کودکش را آنقدر آرام و ایمن به ساحل رساند؟؟؟
کاش می دانستم در آغوش امواج ، آیلان با دریا چه زمزمه ای کرد ؛ که درساحل اینگونه مدهوش چشم از افق برنداشت….
شاید هنوز چشمش به دنبال موجی است که مادر و پدر را با خود بیاورد !!!
چه آرام چشمانت را بر سیاهی زباله دان تاریک جنگ بستی و صدفهای ساحل را چه صبورانه به پیشواز مادر آذین بستی …
 چه معصومانه لب بر لب ساحل با لالایی دریا درانتظار آمدن مادر ، چشمان زیبایت به خواب ابدی فرو رفت…
 ملائک ، اما مادر را دربهشت به انتظار آیلان آراسته اند…
اونیز مهمان شهیدان شام شد…
 آسمان مدیترانه چه خوشبو شده باشد آن هنگام که ملایک روح پاکت را روانه ی فردوس کرده اند !!!
تو نیز برای شهادت انتخاب شدی !!! شهادتت مبارک…
آیلان کوچکم ! که شام را به امید طلوع دوباره ی خورشید برسرزمینت ترک کردی!!!بدان که قربانگاه شامیان ، وسعتی به اندازه ی تمام دلهای سختِ انسان هایی پیدا کرده است که دست بر روی دست گذاشته اند ، تا تانک های سفیر جنگ ، تو را به آسانیِ شلیک گلوله هایشان از مولودگاه تو و پدر و پدرانت روانه ی غربتِ ناامنِ مهاجرت کنند…
اما آیلان دلبندم ! خدای رحمان تو را و مادر و برادر و دوستانت را برای شهادت و گواهی دادن در پیشگاهش و برای سخن گفتن خاموش با جهان انتخاب کرد ، تا شاید چشمی ببیند ، اشکی بلغزد ، دستی بنویسد ، قلمی فرمان ببرد و کسی بتواند برای شامِ غریب مانده ، کاری کند.

آیلانِ شام بخواب …

بخوابید مردمان شام که وجدانهای جهانیان نیز به خواب رفته است…

 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.