چهارشنبه, ۵ اردیبهشت , ۱۴۰۳ Wednesday, 24 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 2338 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 2 تعداد دیدگاهها : 1908×
دست نوشته های نجیبه سبحانی از سفر مدینه (۱)
شناسه : 369

نویسنده : نجیبه سبحانی فرودگاه جده سه ساعت میگذرد. هواپیما کم کم میخواهد فرود بیاید. دوست دارم هواپیما هرچه زودتر روی زمین فرود بیاید. اولین باری باریست که جدا شدن و دل کندن از آسمان و رسیدن به زمین و زمینی شدن آرزویم است. آخر، داستان این تیکه از زمین با تمام این کره ی […]

ارسال توسط :
پ
پ
نویسنده : نجیبه سبحانی

فرودگاه جده
سه ساعت میگذرد. هواپیما کم کم میخواهد فرود بیاید. دوست دارم هواپیما هرچه زودتر روی زمین فرود بیاید. اولین باری باریست که جدا شدن و دل کندن از آسمان و رسیدن به زمین و زمینی شدن آرزویم است. آخر، داستان این تیکه از زمین با تمام این کره ی خاکی فرق می کند.این بار انگار تمام معنویت، عشق و عرفان و تمام ملائک و خدا بر روی زمین هستند. این بار آسمان از خودش دورت می کند و زمین به طرف خودش جذبت می کند. این بار زمین، آسمانی شده است…

برای مشاهده ی کامل دست نوشته های سفر  مدینه به ادامه ی مطلب مراجعه نمایید …
مسیر جده – مدینه
ساعت رو نگاه نمی کنم، اما حدس میزنم ساعت یک نصف شب باشد. خواب جایش را با خوشحالی و هیجان و اشک عوض کرده است. اصلا مگر می شود مهمان محمد نبی باشی و بخوابی. مگر می شود هیجان نداشته باشی، وقتی که قرار است محمد نبی میزبانت باشد. مگر می شود برای دیدن مسجد النبی و مسجد قبا لحظه شماری نکرد، نمی شود، در این جاده نمی شود خوابید. در این جاده انگار بی خوابی و خستگی برای من تعریف نشده اند. خواب و استراحت معنایشان را از دست می دهند و دیگر هیچ ارزشی ندارند. هیجان دارم، مثل بچه ایی که قرار است بعد از مدتها پدرش را ببیند. من بچه می شوم و محمد نبی پدرم، پدری که چند کیلومتر آنطرف تر منتظر دخترش است… کاش این جاده هرچه زودتر تمام شود…

وصال
وارد مدینه النبی می شویم. شور و حال عجیبی دارم. حالا دیگر محمد نبی را خوب حس می کنم، به استقبالم آمده این را خوب می فهمم. حالا دیگر به محمدم،به پدرم، می رسم. بغلش می کنم. گریه امانم نمی دهد. من گریه می کنم او آرامم می کند. من اشک می ریزم او مثل یک پدر دست روی سرم می کشد. من دیگر نفسم بالا نمی آید، او آرام در گوشم حرفم می زند و آرامم می کند. صدایش را می شنوم، مهربانیش را می فهمم، گرمای تنش را حس می کنم، لبخندش را می بینم. قلبم پر می شود از محمد…

مسجد النبی
از لحظه ی ورودم به مدینه محمد امین را کنارم احساس می کنم. قرار است کنارم باشد و از تمام آن روزها برایم بگوید. با پدرم،محمد، وارد مسجدش می شویم. مسجدی که خودش آن را بنا کرده است. دوشا دوش محمد نبی در محوطه ی مسجد راه می روم. با دیدن آدمهایی که در محوطه ی مسجد نشسته اند تمام تصویرها و تصوراتی که از زندگی آن روزهای پیامبر در ذهنم ساخته ام زنده می شوند. چند مرد عرب را می بینم که دور هم نشسته اند و آرام با هم حرف می زنند، با دیدنشان تصاویری که از قریشیان مخالف پیامبر ساخته ام، زنده می شوند، انگار می خواهند بلایی سر محمد بیاورند و الان دور هم نشسته اند تا برنامه هایشان را مشخص کنند. چند زن و مرد عرب را می بینم را که دور هم نشسته اند و با صدای بلند با هم حرف میزنند، تصویر آدمهایی را برایم زنده می کند که محمد را قبول کرده اند و حالا با هم درباره ی محمد و افکارش حرف میزنند. کسانی که تنها در گوشه ایی از حیاط نشسته اند تصویر آدمهای محافظه کار، کسانی که کسی نمی داند محمد را قبول کرده اند یا نه، کسانی که سرشان به کار خودشان گرم بوده، را برایم زنده می کند. در تمام لحظات صدای محمد نبی را که از آن روزها برایم می گوید می شنوم…

روضه
روضه یعنی یک دنیا اشک، چند رکعت نماز، یعنی ایستادن در جایی که محمد روزی چند بار از آنجا رد می شده، یعنی حس کردن بوی محمد، یعنی نماز را که میخوانی صدای محمد را به عنوان امام جماعت در گوشت می شنوی، یعنی آرامش، یعنی سکوت، روضه یعنی یک دنیا عشق. روضه یعنی جایی که با تمام وجودت شهادت میدهی که محمد در دانه ی خداوند است، روضه یعنی وقتی در نمازت می گویی "السلام علیک ایها النبی…" خیلی خوب احساس می کنی که محمد صدایت را می شنود و جوابش را می شنوی…

مسجد قبا
انگار خستگی سه روز ماندن در غار ثور و آنهمه استرس و ترس مسیر مکه-مدینه و رانده شدن از زادگاه و دلتنگی و ناامیدی برایش معنایی ندارد که بعد از رسیدنش به مدینه اولین کاری که انجام می دهد ساختن مسجد قبا است. مسجدی که اولین سنگهایش را خودش با دستانش خودش روی یکدیگر گذاشته است. برای محمد ناامیدی تعریف نشده است، از هرجایی می شود شروع کرد، در هرزمان و مکانی می شود ساخت و ماندگار شد…

کوه احد
به احد که می رسیم بی اختیار اشک می ریزم. سکوت و غم سنگینی را احساس می کنم. نه صداهای اطرافم را می شنوم و نه کسی را میبینم، تنها صدایی که می شنوم صدای گریه های محمد است، تنها تصویری که میبینم، تصویر آدمهایی است که هرکدام در گوشه ایی بر روی زمین افتاده اند و محمد یکی یکی کنار جسد آنها می رود. با گریه های محمد می گریم…

رفتن از مدینه
اشک… گریه… هق هق… هیچ کلمه ایی نمی تواند حال بد آن لحظه را توصیف کند. کلمات هم در مقابل این حال بد کم می آوردند. کلمات هم می گریند. شیون می کنند. کلمات هم مثل آدم دیوانه می شوند… آخر یک هفته در کنار محمد بودن، دوشا دوش محمد راه رفتن، پا جای پای محمد گذاشتن چیز کمی نیست. آدم دیوانه می شود وقتی از آن فضا دور می شود…

ادامه دارد …

ثبت دیدگاه

9 دیدگاه برای “دست نوشته های نجیبه سبحانی از سفر مدینه (۱)”
  1. سلام نجیبه جون زیارت قبول چقدر زیبا نوشتی وقتی خوندم اشک تو چشام جمع شدواقعا حال وهوای اونجا رو حس کردم نمی دونی چقدر دلم هوای سفر به این سرزمین مقدس رو کرده .خدایا توفیق زیارت خونه خودت را به همه ما عنایت کن .آمین

    پاسخ
  2. خواهر گلم نجیبه خانم >من نیز همراه گریه های تو وپدرمان محمد عاشقانه گریتم ولبخند زیبا وآغوش گرمش را حس کردم زیارتتان قبول پاینده وسرفراز باشید برای ما هم دعا کنید تا پاغوش معشوق را احساس کنیم وبوی خدا ومحمد را بشنویم باز میگویم تبارک الله …..

    پاسخ
  3. به نام خدای محمد؛سلام خدا بر شما؛خواهر عزیز و گلم نجیبه جان،از صمیم قلب از خدای متعال برایت هر آنچه سربلندی و شادکامی است طلب می کنم،نوشته هایت همیشه روح را صفا می دهد،همین بس که بگویم لذت می برم و بهت افتخار می کنم.بی صبرانه منتظر ادامه مطلب می مانم.خدای رحمن از تو راضی باد.

    پاسخ
  4. با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما علی الخصوص در ایام حضورتان در سرزمین وحی ، مطلبتان زیبا و جالب بود ومن هم با تو گریستم نمی دانم از سر شوق بود یا دلتنگی اما می دانم آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند! خدا کند حس و حالمان از روی شعور باشد نه شوری گذرا، آمین!

    پاسخ
  5. سلام
    نوشته خیلی زیباییه
    بی صبرانه منتظر ادامه دارم
    خدای بزرگ طاعات و عباداتتان را قبول کند…

    پاسخ
  6. طاعات و عباداتتان مقبول درگاه حق تعالی باشد

    پاسخ
  7. سلام علیکم لذت دیدار و لمس کعبه و بوی روضه ان شا الله قسمت تمامی عاشقان بشه _ مرسی زحمت کشیدید طاعات و عبادتان مقبول درگاه الله باشد.l

    پاسخ
  8. با سلام و خسته نباشید خدمت مدیران سایت . سایت خوبی دارید بنا به درخواستتون لینک شدید . اگر خواستید ما رو هم لینک کنید

    پاسخ
  9. خیلی جالب بود، قلم شیوایی داری دوست عزیز، من هم با این قلم بودن در کنار محمد امین را حس کردم، زیارتت قبول، موفق باشی.

    پاسخ
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.