نویسنده: دکتر اسماعیل شمس / مدّتی است که آتش، امان از جنگلهای زاگرس بریده است و با اندوه بسیار باید گفت که تمرکز بر کرونا و برخی مسائل جانبی دیگر که اشارتی هم به آنها خواهم داشت سبب شده است که آتش بدون برخورد با مقاومتی چندان، پروژه ناتمام سالهای گذشتهاش را با سرعتی بیبدیل به پیش ببرد.
آنچه که تاکنون دیدهایم تلاش برخی اشخاص فداکار و انجمنهای مردمنهاد منطقهای برای مهار آتش است که تعداد کم افراد و دستان خالی آنان مانع شده است زحمتشان به نتیجهای ملموس برسد؛ بیشتر از تلاش در میدان عمل، فعّالیّت در فضای مجازی و نگارش مطالب گوناگون است و در آنجا هم محوریّت با پدیدهای است که در فرهنگ زاگرسنشینان به آن مویه، مور و یا شینگیری گفته میشود که نوعی مرثیهسرایی برای زاگرس، جنگلهایش، بلوطهایش و موجودات زندهای است که هر لحظه قربانی آتش میشوند. برخی نوشتهها و گفتههای احساسی جوانان زاگرسنشین (لر، لک و کرد) که از جنوب به شمال غرب زاگرس و در دو سوی کوهپایههای آن بیشترین جمعیت مرتبط با این کوهستان را شامل میشوند، سبب شده است که در این سوی قضیه و در برخی کانالها و گروههای مجازی خاص که هرچند کمتعدادند؛ امّا صدایشان بلند و تأثیرگذار است، تحلیلی شکل بگیرد که احتمالاً حرکت جمعی و همه جانبه برای مهارآتش سوزی را کمرمق نماید. در این تحلیل حاشیهای احساسات طبیعی و حتّی اندکی تند ساکنان دو سوی زاگرس که برخاسته از سوختن خان و مانشان در روز روشن است، نوعی دیگر تفسیر و به مسائل قومی و ناسیونالیستی پیوند داده میشود.
نگارنده با احساس خطر از نقش مخرّب اینگونه جدالهای قولی و قلمی که مع الاسف در بیشتر موارد خالی از مستندات تاریخی، جغرافیایی و فرهنگی متقن درباره زاگرس نیز هستند، تصمیم به نگارش این یادداشت گرفت؛ با این امید که مطالب مندرج در آن به شکلگیری همّت ملّی در همه جای ایران و عزم جدّی در سطح مسؤولان کشوری و لشکری برای پایان دادن به «زاگرسسوزی» کمک نمایند.
آنچه که در این مدّت از مطالعه مطالب مرتبط با زاگرس در رسانههای صوتی و تصویری و نوشتاری، چه در عالم واقعی و چه در دنیای مجازی، استنباط کردهام، این است که تصویر زاگرس در حافظهی عمومی مردم ایران چه زاگرس نشینان و چه سایر نقاط، مجموعهای کوهستانی و جنگلی در غرب ایران است که هر از گاهی مانند سایر جنگلهای ایران و جهان به سهو یا به عمد گرفتار آتش میشود؛ بخشی از جنگلها و مجموعه گیاهی و جانوری موجود در آن میسوزند و در نهایت با تلاش دولت و مردم خاموش میشوند.
به نظرمی رسد ذهنیت مسؤولان کشور هم از آتشسوزیهای زاگرس با کمی فراز و نشیب چیزی بیشتر از این نیست که اگر بود ما هر ساله و هر ماهه شاهد تکرار چنین آتشسوزیهایی نبودیم.
امّا مدّعا و حرف اصلی این یادداشت چیست؟
زاگرس تنها یک مجموعه جنگلی و کوهستانی و مسکونی با قلههای بلند و رودهای فراوان که زیستبوم جانوران و گیاهان و درختانی خاص ومربوط به بخشی از جغرافیای ایران یعنی غرب آن است، نیست، بلکه همزمان نوعی فرهنگ، تاریخ، هویّت و علّت وجودی نه تنها آن جغرافیای خاص، بلکه کلّ ایران است.
نام زاگرس البتّه که در ادبیات فارسی و عربی و حتّی مجموعه زبانهای زاگرس نامی جدید است و عمری حداکثر صد ساله دارد و به نظر میرسد نخستین بار در تاریخ ایران باستان حسن پیرنیا(درگذشته ۱۳۱۴ش) و به نقل از منابع یونانی آمده است. پیش از آن زاگرس در متون فارسی به صورت کوهستان و در متون عربی به نام قهستان(قوه)، جبال و گاه «جبال الاکراد» آمده است که خود ترجمه ماه ساسانی و ماد پیش از آن است؛ اما یونانیان این نام را از کجا گرفتند و این نام چگونه وارد فرهنگ و زبان یونانی شد؟ در فرهنگنامههای یونان، زاگرس با پسوند «وس» یونانی به معنای فرزند زئوس یا خدای مقدس یونان آمده است. برخی با استناد به این مطلب مدعی شدهاند که زاگرس در اصل کلمهای یونانی است؛ امّا این ادّعا نادرست است و زاگرس در اصل کلمهای بومی و برخاسته از همان جغرافیا است؛ یونانیها نیز به سبب آن که پس از سقوط هخامنشیان به دست اسکندر نزدیک به یک قرن بر آن منطقه مسلّط بودند و آنجا در واقع بخشی از قلمرو یونان فرهنگی شده بود آن واژه رایج را یونانیزه و وارد زبان خود کردند.
فرضیه نگارنده این یادداشت برای وجه تسمیه زاگرس که اصل آن به صورت مقالهای مفصّل در ذیل مدخل زاگرس در جلد ۲۵ دائره المعارف بزرگ اسلامی چاپ خواهد شد، این است که این نام از قبیله ساگارتی (Sagartioi) گرفته شده که در الواح آشوری به صورت زکرتو و زاکروتی هم آمده است. به نظر میرسد، قبیله زاکروتی (ساگارتی) خاستگاه خاندان شاهی ماد بود و آشوریان نخستین بار که از دیاکو یاد میکنند او را فرمانروای دژ زاکروتی میدانند که پژوهشگران، مناطق مختلفی از شاهین دژ کنونی در آذربایجان تا منطقهای در غرب همدان و اطراف ملایر را به عنوان محل کنونی آن ذکر کردهاند.
نام ساگارتی یا اسگرته در فهرست ممالک شاهنشاهی هخامنشی در کتیبه داریوش در تخت جمشید آمده و قلمرو آن در شرق دجله ذکر شده است و این، دقیقاً با حوزه زاگرس کنونی مشابه است. نکتهی مهمّ آن است که در این کتیبه زاگرس نه نام کوه، بلکه نام سرزمین، قلمرو و ایالت است. در کتیبه بیستون هم آنجا که داریوش اول از سرکوب مخالفان حکومتش سخن میگوید دو نفر از آنها را مادیهای ساگارتی معرفی میکند که لباس خاصی به تن دارند.
به این ترتیب، نیک روشن است که یونانیان آنگاه که هخامنشیان را ساقط کردند نام ساگارتی یا زاگروتی را از فهرستهای اداری و دیوانی هخامنشیان گرفتند و به زبان و فرهنگ یونانی منتقل کردند. در این جا یک پرسش وجود دارد و آن این که چرا این نام باستانی وقتی یونانیزه شد به معنای فرزند زئوس به کار رفت؟ حدس نگارنده پیوند این مفهوم با بیستون کنونی در کرمانشاه است که در تلفظهای کهنتر به شکلهای بهستون، بگستان و بغستان به معنای معدن و محل خدایان به کار رفته است و جای بحث این پدیده دینشناسانه و هستیشناسانه اینجا نیست و خوانندگان را به مقاله زاگرس در دائره المعارف حواله میدهم که امیدوارم هرچه زودتر چاپ شود.
اینکه چه اتّفاقی افتاد که در دوران اشکانی و ساسانی نام ماد به جای زاگروتی یا زاگرس که خاستگاه قبیلهای پادشاهان ماد بود، نشست از حوزه این یادداشت خارج است؛ اما اعراب مسلمان که آمدند؛ چنانکه گفته شد جبال را برای ترجمه کلمه ماد یا ماه به معنای کوهستان به کار بردند که طبعاً همان قلمرو زاگرس بود.
رشته کوه زاگرس در تعریف جغرافیایی امروز خود مجموعه کوهستانی بزرگی است که از نزدیکیهای ساحل خلیج فارس در خوزستان و فارس آغاز و در مسیر شمال غربی به کوههای آرارات در نزدیکی وان در ترکیه امروزی منتهی میشود. با نگاهی به تاریخ باستان مشخص میشود که خاستگاه همه سلسلههای پیش از عیلام و ماد مانند کاسیها، لولوبیها، ماناها، اورارتوها، گوتی و هوریها زاگرس بوده است. همچنین عیلام و ماد، هخامنشیان و ساسانیان هم در کوهپایههای زاگرس تشکیل شدهاند. اشکانیان نیز هرچند در شرق ایران کنونی برآمدند؛ اما بی درنگ به غرب آمدند و دولت و دیوان و دربار خود را در کوهپایههای زاگرس بنا نهادند و چنان در فرهنگ و زبان این منطقه ادغام شدند که زبان شناسان زبانهای رایج در زاگرس را پهلوی یا همان زبان اشکانیان نامیدهاند که در عربی به فهلوی شهرت یافته است.
چرا چنین شد؟ و چرا زاگرس خاستگاه همه دولتهای پیش از ماد و پس از ماد گردید که امروز به نام دولتهای ایران باستان شناخته میشوند؟ والبته که فرهنگ و تاریخ و تمدّن ایرانی با هر تعریفی که از آن داشته باشیم برخاسته از آنها و از زاگرس است یک علت اصلی آن میتواند آب فراوان در زاگرس باشد که اقوام شرقی و غربی آن را در زمانهای خشکسالیهای شدید به آنجا کشانده است.
مخلص کلام این که زاگرس علّت وجودی اولیه پدیدهای است که دولت و تاریخ و تمدّن و فرهنگ و دین ایرانی در مقطع پیش از آمدن اسلام نامیده میشود ودر صورت ثانویه خود از آنجا به شرق و غرب زاگرس و تا دوردستها امتداد و گسترش تاریخی یافته است. نقش هویّتی و تمدّنساز زاگرس هرچند پس از اسلام با آمدن اعراب مسلمان از غرب و سپس ترکان سلجوقی از شرق کمرنگ شد؛ اما هرگز از بین نرفت. زاگرس در طول تاریخ همیشه و همیشه پناهگاه همه ایرانیان در عصر خشکسالی و در هنگام حمله دشمنان بوده است؛ ضمن این که جغرافیایش آن را به مرکز اصلی تولید دام وبسیاری محصولات کشاورزی و باغی تبدیل کرده که منبع غذایی مطمئن برای ساکنانش و نیز مردم دشت و کویرنشینان بوده است.
آتش گرفتن زاگرس و نابود شدن زیستبوم و اکوسیستم آن با سوختن جنگلهایش و از بین رفتن کوهستانهایش تنها مسئله مردم جغرافیای آن نیست، بلکه مسئله کلّ مردم ایران است. آتش گرفتن زاگرس تنها موضوعی زیست محیطی و جغرافیایی نیست، بلکه مطلبی هویّتی، تاریخی، دینی، فرهنگی و تمدّنی است. آتشسوزی زاگرس تنها مسئله و مشکل دیروز و امروز نیست، بلکه مهمتر از آن تولید معضلی برای فردای این سرزمین است. به راستی اگر دوران جدیدی از خشکسالی در مناطق کویری و مرکزی و شرقی ایران پیش بیاید؛ چنانکه از الان همه جغرافیدانان وقوع زود هنگام آن را هشدار میدهند چه پناهگاهی جز زاگرس وجود دارد؟ بنابراین از همگان خواهش میکنم به خاطر تاریخ و تمدّن دیروزمان، به خاطر زندگی امروزمان و به خاطر بقای پناهگاهی محکم و مطمئن برای فرزندان و نسل فردایمان از زاگرس مراقبت کنیم. زاگرس مادر مهربان ما در طول تاریخ چند هزار ساله بوده است. نیاکان ما به مثابهی فرزندان راستین زاگرس آن را به ما رساندند؛ مبادا که فرزندی ناخلف شویم و حرمت مادر مهربان خود را نگه نداریم. اجازه ندهیم که آتش زاگرس را بسوزاند که این، مانند آن است که به دست خود خانهی آبا و اجدادی و هویّت و دین و تاریخ و تمدّنمان را آتش بزنیم.
ثبت دیدگاه