جلیل بهرامینیا، کارشناس ارشد الهیات (تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی) از دانشگاه تهران و ساکن روانسر (استان کرمانشاه) است. وی ضمن تأصیل آرا در ارجاع به متون دینی قرآن و سنّت، بر استیفای حقوق شهروندی و لزوم رواداری در برخورد با مخالف، تأکید میورزد و بر این باور است که زندگی اجتماعی، گرچه زمینهی لازم برای ظهور و تکامل کثیری از والاترین فضایل انسانی است، امّا دشواریهای فراوان آن بهویژه در شرایط خاصّ جامعهی ما، به کرامت و حرمت بشر، آسیب زده و امکان رشد اخلاقی و دینی را ستانده و فرادست و فرودست را به یکسان، در معرض انحطاط اخلاقی و باختن ارزشهای انسانی قرار داده است.
در گفتوگوی پیش رو، بر واکاوی یکی از ضروریترین و مهمترین فضایل اخلاق اجتماعی جهت تداوم زندگی مسالمتآمیز تحت عنوان «رواداری و دگرپذیری» پرداختهایم و از این نویسنده و فعال فرهنگی، پرسشهایی از ابعاد و سویههای رواداری و لزوم رواج فرهنگ دگرپذیری در جامعهی متکثّر و متلوّن ایرانی پرسیدهایم. امید که ارباب بصیرت و مشتاقان زیست اخلاقی- انسانی را سودمند افتد.
– آقای بهرامینیا بهعنوان پرسش نخستین، مایلم ایضاحی مفهومی از مفاهیمی که میخواهیم بر روی آنها گفتوگو کنیم داشته باشیم، با توجه به این مهم، شما چه تعریفی از رواداری، دگریپذیری، تسامح و مدارا دارید؟
بسیار خلاصه عرض میکنم، دگرپذیری به معنای داشتن نگرش مساعد برای همزیستی با صاحبان باورها و هویتهای متفاوت است.
– برخی از اندیشمندان بر این باورند برای اینکه اهل مدارا شویم، نیازمند پلورالیسم هستیم، سویههای پیدا و پنهان پلورالیسم کدامند و چگونه وجود آن مقدم بر رواداری و دیگریپذیری است؟
پلورالیسم در معنای پذیرش امکان تنوع استنباطها و برداشتها در عین یکسانی منابع و همسانی مقصود پژوهشگران، شرط لازم برای رواداری و تسامح هست، اما کافی نیست؛ زیرا باور به گوناگونی نتایج فرآیند معرفت، ماهیت معرفت شناختی دارد و منطقا نمیتوان از معرفتشناسی، روانشناسی را استخراج کرد؛ نه یقین علمی-فکری قابلهی خشونت است و نه پلورالیسم مادر تلورانس؛ که اگر چنین بود قول سقراط مبنی بر کفایت علم برای اصلاح اخلاق، از همان زمان توسط شاگردانش ارسطو و افلاطون نقد و نقض نمیشد!
تسامح را اگر اساساً از جنس نگرشها بدانیم، عنصر شناختی و از جمله پلورالیسم فقط یکی از عناصر آن است و عناصر دیگری نیز چون احساس و آمادگی برای عمل لازم است و نهایتاً با فراهم بودن عوامل تکوین مانند نوع نسبت با نیازها، نوع اطلاعات اکتسابی، نوع تعلق گروهی و بالاخره تیپ شخصیتی فرد است که یک نگرش و از جمله رواداری و تسامح شکل میگیرد و این عناصر و عوامل را نمیتوان صرفاً به کثرتگرایی فرو کاست.
– اگر مفروض حتمیت وقوع نوعی پلورالیسم دینی است، سؤال این است که کثرتگرایی دینی را باید در چه حوزهای منتشر کرد؟ در حوزهی فقه، اخلاق، فلسفه و یا در کلام؟ میدانید که نگرش پلورالیستی به هر کدام از اینها تبعات خاصی را نیز به دنبال خود دارد؟
حتمیت پلورالیسم به ماهیت تکاملی و تنوعپذیر معرفت بشری بر میگردد و از آنجا که معرفت بشری مخصوصاً در حوزهی علوم انسانی هم در مقدمات، هم در فرایند و هم در نتایج، آغشته و متأثر از روانشناسی و جامعهشناسی است، لذا صرف نظر از نوع رشته و موضوع تحقیق، محکوم به تنوع و تکثّر است؛ گذشته از این قاعدهی کلی، سرشت خاص مطالعات دینی و درآمیختگی آن با حوزههای هویتی و سیاسی و خویشاوندی آن با حساسیتهای توده و مصالح گروهها، امکان سنجش عقلانی و مطالعه روشمند آن را کاهش میدهد و احتمال تعدد آراء و برداشتها را دوچندان میسازد. البته یادآوری این نکته مهم لازم است که قول به تنوع برداشتها به معنای یکسانانگاری اعتبار آنها یا اعتراف به نسبیت مابعدالطبیعی نیست.
– یک پرسش مطرح و چالشبرانگیز برای دنبالکنندگان مباحث دینی و فلسفهی دین این است که چگونه میتوان معتقد به حقانیت یک مذهب اسلامی بود و هم به حقانیت دیگر مذاهب نیز معترف بود؟
اگر مرادتان از مذهب، مفهوم مصطلح آن و جنبهی فقهی و عملی دیانت است، باید گفت که با توجه به انفکاک حکم شرع از فتوا و وابستگی فتوا به واقعیات متفاوت و متحول، فتوا در معنای تکلیف عملی شخص مسلمان، ذاتاً متغیر است؛ میدانیم که در صدور فتوا باید عناصری چون فقه شرع، فقه واقع، فقه مقاصد، فقه اولویات و فقه مآلات یا پیامدسنجی لحاظ شود؛ اگر از موانع ساختاری بلاغی و ادبی بگذریم و موقتاً حکم شرع را روشن و واحد بپنداریم، بقیهی عناصر فتوا همگی از یک شخص به شخصی دیگر و حتی در مراحل و شرایط متفاوت یک شخص، متفاوتند و فتوای متناسب با آنها نیز متفاوت خواهد بود؛ به طور خلاصه، وابستگی ماهوی فتوا به عناصر متغیری چون شرایط شخص و مقاصد و اولویتها و ضرورت تناسب آن با شرایط و اوضاع، ذاتی شدیداً چندگانه و کثرتپذیر به فقه اسلامی بخشیده است و یکسانسازی فقهی، نه تنها خطا و ناممکن بلکه اساساً اعدام فقه است!
برای افراد غیرمتعهد نیز، تمایل به دیندارانه زیستن و مراجعه به علمای معتبر و مجاز، رافع مسئولیت شرعی و سبب بهره مندی از ثواب اخروی است و فقیه نیز در صورت اصابت به حق، دو پاداش و در غیر این صورت، یک پاداش خواهد داشت.
اگر مراد از مذاهب نیز، نحلههای کلامی مانند شیعی/سنی، اشعری/معتزلی و مرجئه و کرامیه و مانند اینهاست، اولا چنان که اشاره شد قول به حتمیت تکثّر آراء استنباطی، به معنای یکسانی اعتبار آنها و بستن باب نقد و گفتگو نیست؛ ثانیا به رغم اعتقشادی بودن موضوع مطالعات کلامی و نحله شناختی، ابزار سنجش و داوری در این خصوص، نه کفر یا ایمان بلکه صحّت یا عدم صحّت است و همهی نحلههای شکلگرفته در میان مسلمانان، در صفبندی دینی، جزء مسلمانان بهشمار آمدهاند.
– آیا پلورالیسم نجات -و نه پلورالیسم صدق- و کثرتگرایی دینی/مذهبی میتوانند، ضامن ایجاد و تداوم نوعی دیگریپذیری و رواداری در اسلام و درمیان امت اسلامی باشند؟
پلورالیسم نجات به تنهایی ضامن ایجاد و تداوم رواداری نیست، اما در حد خودش مؤثر و زمینهساز هست؛ رواداری یا تسامح، علاوه بر لوازم فکری و روانی، نیازمند بستر سیاسی و فرهنگی-تمدنی مناسب نیز هست؛ به عنوان مثال، سطح فرهنگ بر محتوای آن تأثیر میگذارد و هر چه میزان تحصیلات و عمق و گستردگی آن بیشتر، ارتباطات بین انسانی وسیعتر و قدرت تعقل بیشتر باشد، نوع تدیّن رایج نیز انسانیتر و لطیفتر خواهد شد؛ بالعکس در شرایط فقر فرهنگی و اقتصادی، دینداری نیز سطحی، هویت محورانه و خشن میشود. یا الهامگری تمدنها به اعضایشان در مراحل مختلف، پیدایش، گسترش، استقرار و انحطاط تفاوت دارد؛ به گفته چنگیزخان، جهانگیری مستلزم قساوت و جهانداری مستلزم سماحت است! باری اگر یک تمدن دارای سابقهی پرشکوه، در شرایط ضعف قرار گیرد و در رقابت با سایر تمدنها گرفتار خوف اضمحلال شود، اعضای آن تحت تأثیر حسرت نسبت به گذشته و نفرت از موقعیت فعلی، آمادگی جانبازی و جانستانی پیدا میکنند و به حالاتی چون دستپاچگی، بیگانههراسی، تحریکپذیری و آمادگی خشونتورزی مبتلا میشوند؛ مسیحیان اندلس قرن پنجم هجری و مسلمانان فعلی نمونهی این امرند!
مراد این که تسامح از حیث تمدنی، جزء نیازهای سطوح عالی و نیازمند ساختارهای موافقی چون رفاه، عدالت و اقتدار سیاسی است و صرف عوامل شخصی برای شکلدهی و تثبیت آن کافی نیست.
– اصول و مبانی بروندینی و درون دینی در متون اسلامی نسبت به پذیرش دیگریپذیری و نفی خشونت کدامند؟
در متون اسلامی در عین تأکید بر خاتمیت اسلام و منسوخ شدن اعتبار آسمانی دیگر ادیان و عقاید، رسمیت هویتی و سیاسی پیروان آن ادیان و معتقدان به آن عقاید، حفظ شده است و این یکی از محاسن ارزندهی اسلام است؛ قرآن میان عقیده و معتقد تفکیک قائل شده است و در عین ابطال و تقبیح عقاید غیراسلامی، معتقدان به آن عقاید را از شمول کرامت انسانی و احکام اخلاقی محروم و اخراج نکرده است و با اعطای شرافت انسانی به فرزندان آدم (لقد کرمنا بنی آدم)، زیربنای بنیادین حقوق بشر را که اعتراف به برابری همهی انسانها در بهرهمندی از ارزش انسانی است، فراهم آورده است؛ البته برخی معتقد به نجاست دگرباشان دینی و مذهبی بودهاند که طبعاً از جنس بدفهمی متون است و چنانکه امام محیالدین نووی، فقیه نامدار شافعی در قرن ۷ هـ.ق در صفحهی ۶۶ جلد ۴ کتابش«شرح صحیح مسلم» گفته است: «بنا بر اجماع مسلمانان، همهی انسانها صرف نظر از نوع دیانت و باورها و تنها با انسان بودنشان، طاهر و پاک محسوب میشوند و از کافر نیز همان چیزهایی نجس است که از مسلمین، نجس محسوب میشود و حکم کافر و مسلمان از نظر طهارت و نجاست یکسان است.»
قاعدهی انسانی دیگر در اسلام، ابطال نگرش یهودیان مبنى بر نداشتن مسئولیت اخلاقی نسبت به غیریهودیان (لیس علینا فی اﻷمیین سبیل) و تأکید بر وجوب عدالت ورزی حتی با دشمنان(مائده:۸) و جواز خوشرفتاری و ارائهی خدمات خیری به کفار غیرمحارب و همپیمان است (ممتحنه:۸)
اعتراف به جایگاه فرهنگی و سیاسی نامسلمانان و آمادگی ذهنی و فقهی برای همزیستی مبتنی بر قرارداد دو جانبه، امری است که خوشبختانه در قرآن و سیرهی پیامبر (ص) و مشخصاً در عهدنامهی موسوم به «صحیفهی مدینه» متجلی است.
اینها و مواردی دیگر نشان میدهد که اسلام در عین سلب اعتبار آسمانی دیگر ادیان، به حق سیاسی و قضایی و لیاقت آنان برای بهرهمندی از تعامل اخلاقی، تعرض نکرده و ظلم و بیاخلاقی به آنان را روا ندانسته و حقانیت دینی-اعتقادی را مبنای حقانیت سیاسی و قضایی قرار نداده است؛ در پرتو همین آموزهها بود که اهل کتاب از عدالت محاکم اسلامی، برخوردار میشدند و خلیفهی مسلمین یا استاندار وی در برابر آنان، بازجویی و محکوم میشدند.
– نسبت میان بهرسمیتشناختن کرامت ذاتی برای بشر، پذیرش حقوق و آزادیهای اساسی فردی، رعایت اخلاق اجتماعی و اصول حقوق شهروندی با دیگریپذیری و رواداری چگونه است؟
اینها به گمان من، دارای تأثیر متقابل هستند؛ اما به نظر میرسد با توجه به هژمونی سیاست و قدرت و گستردگی و سرعت خاص تأثیر آن بر دیگر ابعاد زندگی اجتماعی، وجود ساختار سیاسی دموکراتیک و عدالت قضایی، اصلیترین عامل و بلکه مادر فرهنگ روادارانه است؛ سرخوردگی و یأس از بازیابی کرامت و حقوق، حاصلخیزترین بستر برای پیدایش و تقویت کینه و خشونت است. وقتی مبنای برخورداری از احترام ملی و حمایت قانونی، به جای نوع هویت فرهنگی یا جناح سیاسی، اصل شهروندی باشد و افراد بتوانند بدون تجرع زهر دگردیسی هویتی و فکری، جام شیرین حرمت و حقوق خویش را نوش کنند، نیازی به خروش اژدهای تنفر و خشونت نخواهد بود و ایام به کام و خشم در لگام خواهد شد!
– نسبت جریانی از روشنفکری دینی در ایران دههی ۷۰ شمسی که متکفّل ارائهی بحث بسط تجربهی نبوی و مسائلی نظیر ذاتی و عرضی در دین و دین اقلی و اکثری است، با آراء و افکار کثرتگرایانهی پارهای از الهیدانان و فیلسوفان دین غربی چیست؟
ابتدا اعتراف میکنم که مخصوصاً به علت بیبهرگی از زبانهای اروپایی، معلومات کافی برای داوری در این باره را ندارم؛ اما به گمانم دکتر عبدالکریم سروش -دستکم- انگیزهی ورود به این مباحث و نشر آموزهی «صراطهای مستقیم» را از مطالعهی آثار کسانی چون «جان هیک» یافته باشد؛ مهم البته اعتبار و صحّت یک اندیشه است نه تبار و هویت آن و دکتر سروش گرچه به گمان من، توانست با طرح این مباحث، بیپایهبودن توهّم و غرور مدعیان مالکیت حقیقت و انحصار هدایت را نشان دهد، اما موفقیتاش، عمدتاً محصول بلاغت و ملاحت شخصیت خودش و دلزدگی فرهیختگان از استغنا و تکبّر رقبای او بود تا قوّت دلایل و اصالت قرآنی آن! و الّا طرح پلورالیسم صدق یا شخصیسازی و سکولاریزه کردن دینی که نفی طاغوت و نجات بندگان از عبادت همنوعان، اقامهی قسط، وجوب مبارزه تا اعلای کلمهالله و رفع موانع ساختاری زندگی توحیدی (حتی لاتکون فتنه)، جزء واجبات صریح و مقتضیات عملی ایمان به آن است، چگونه در چارچوب منطق استنباط ممکن و موجّه خواهد شد؟!
– آموزهی وحدت امت اسلامی با تأکید مضاعف بر وجود دشمنان مشترک، از زمان سیدجمالالدین اسدآبادی مطرح است و در اوایل انقلاب اسلامی ایران، نیز بر اهمیت آن تأکید دوچندان شده است، به نظر شما، این ایده در عمل تا چه حد موفق بوده است؟ آیا از حیث معرفتشناختی و عملی نیز چنین چیزی موفق بوده است؟
تمایل به اخوّت اسلامی، لازمه و محصول ایمان است و با تقوا و تقرّب به خدای متعال، رابطهی مستقیم دارد؛ از آنسو، به تصریح قرآن وجود کینه و دشمنی در میان مؤمنان، نشانهی فقر ایمانی و ضعف تدیّن (مائده:۱۴) و عملی کردن نقشهی ابلیس است که برافروختن آتش همگریزی و همستیزی میان دینداران را راهبرد خویش ساخته است (مائده:۹۱)؛ از اینرو، غمخوار مؤمنان بودن و جوشش اشتیاق برادری با آنان، قبل از مصلحت سیاسی و ضرورت اجتماعی، واجبی قطعی و ستونی از ستونهای دینداری است؛ عزم بر احیا و تقویت اخوّت دینی و تمهید زمینههای وفاق و همگرایی مسلمانان، عزمی فرخنده و ارزنده است؛ نمیتوان نیتخوانی و داوری بدبینانه کرد، اما ملاحظهی روند تاریخیِ طرح وحدت اسلامی پس از انقلاب، نشان میدهد که دستاورد عملی چندانی نداشته است و صرفاً در قالب مجاملات سیاسیکارانه (به معنای عرفی آن)و مراسم صوری سالانه، خلاصه مانده و نتوانسته دلی برباید و مشکلی بگشاید! حتی امتناع معنادار رسانهها و تریبونهای ملی و عمومی از طرح و ترویج مشی وحدتگرایانهی امامان اهل بیت(رض)، در حدی بوده است که بخشی از تلاش فرهنگی اهل سنّت در این سالها، استخراج پیوندهای خویشاوندی ائمه و خلفا و سنّیانهبودن(!) اسامی امامزادگان و نشر این موارد در فضای مجازی و رسانهها و نشریات شده است!
پیوند دادن وحدت به حوزهی معرفتی، به گمان من، فقط در بخش منابع معرفت دینی یا اصطلاحاً «ادلّهی فقه» توجیه منطقی دارد که خوشبختانه دو طرف به حجیّت دو منبع اصلی «قرآن و سنّت» قائلاند، گرچه در وثاقت و مصداق سنّت نیز اختلاف بنیادین هست و آنچه در نزد شیعیان «امامت تشریعی» خوانده میشود، در نگاه اهل سنّت، حجیّت بخشیدن به اقوال غیرپیامبر و نقض خاتمیت نبوّت محسوب است؛ قبول حجّیت این دو نیز، دستاورد تازهای نیست.
– در دولت کنونی تدبیر و امید، تأکید بر رعایت حقوق شهروندی میرود و منشوری تحت همین عنوان منتشر شد، به جای دکترینِ وحدت، تأکید بر دیگریپذیری و رواداری -البته با قبول مبانی و پیشنیازهای آن- تا چه حدّ میتواند کارساز باشد؟
من پیشتر نیز نوشتهام که تغییر مبنای احترام ملی و حقوق اجتماعی از هویت به شهروندی، گرهگشای مشکلات فراروی اخوّت دینی و انسجام ملی است و همزمان با ندای شهروندی شیخ اعتدال، امیدی درآمیخته با غربزدگی در درونم جوانه زده است و بلاتشویش چنین میپندارم که ما در فنون کشورداری نیز همچون عرصهی علم و فناوری نیازمند اندیشه و تجربهی غربیم و چاک اخوّت ما جز با دوزندگی ایدهی شهروندی و ملزومات حقوقی و سیاسی آن رفو نخواهد شد!
شهروندی به معنای کفایت تابعیت سیاسی برای دریافت احترام ملی و حقوق اجتماعی، اندیشهای عدالتزا و وحدتآفرین است و در تمهید لوازم اصلی همگرایی، نقش رهگشا و کلیدگونه دارد و شاید از برکت همین کارکرد است که مهرش با نازی لیلیآسا بر نهانخانهی دل شیخ تدبیر و امید نشسته است!
بیگمان تا زمانی که احترام ملی از روی اعتقاد دینی و مناصب از روی مذاهب توزیع شود و تفاوتهای طبیعی مانع غیرطبیعی بهرهمندی از قدرت و ثروت مشترک شود و من محروم از هویت رسمی، زنده اما وازده، ساخته اما سوخته و مانده اما درمانده باشم و قومیتم بلای حریتم، زبانم آفت جانم و نمازم خزان حرمت و نازم باشد، ماهرخ وحدت بر سفرهی عقد زوجیت با جامعه ما نخواهد نشست و سرور و پایکوبی نصیب مشتاقان توسعه نخواهد شد!
– عملکرد جریان نواندیشی دینی در ایران را نسبت به ایجاد نوعی رواداری و دگرپذیری در داخل کشورمان ایران، چگونه ارزیابی میکنید؟
نواندیشان و روشنفکران دینی با خدماتی چون تفکیک دین از معرفت دینی و محصولات آن در ابعاد فقهی، کلامی و اخلاقی، نفی قدسیت معارف بشری، هوشیار ساختن مردم از خطر غلبهی هویت بر حقیقت و قربانی شدن وجه انسانساز دین در پای وجه هویتساز آن، شکستن حصر منابع فکری و اهتمام به آرای دیگر مذاهب، جدیت در پالایش دین تاریخی بر مبنای قرآن و عقل، بازگرداندن اصالت ارزش انسان در قیاس با هویتهای تاریخی، تأکید بر روانشناختی بودن نوع دلایل مقبول و میزان دلالت آنها و بالاخره نقد پارهای آرای دگرستیزانهی فقهی مانند جواز افترا و ظلم به مخالفان مذهبی، نقشی ستودنی و کارساز در تزریق تسامح و رواداری به فرهنگ ما ایفا کردهاند.
– وظیفهی اخلاقی- معرفتی روشنفکران دینی و دگراندیشان مذهبی در ایجاد و ترویج فرهنگ خشونتپرهیزی و رواج نوعی رواداری و دگرپذیری در کاهش نزاعهای خانمانسوز مذهبی در منطقه، چه میتواند باشد؟
روشنفکران به عنوان وجدان بیدار جامعه، دغدغهی مسائل عمومی مردم را دارند و در برابر فقر فرهنگ مدارا و روحیهی انحصارگرایی مسئولیت اخلاقی دارند؛ نمیتوان لهیب تعصّب را در خرمن جان و ایمان مردم دید و نهیب و فریاد نزد!
به نظر میرسد فرهیختگان و روشنفکران، میتوانند برای مهار تنافر و همستیزی جاری و تزریق و تقویت رواداری:
الف) اصلاح روش تربیت از تلقین به تعلیم؛ در فلسفهی تعلیم و تربیت، تلقین (Indoctrination) بهگونهای از انتقال باورها گفته میشود که در آن مربّی با تعمّد قبلی و به روشهای غیرعقلانی مانند تشویق یا سرزنش یا اقتدار معلّمی و نیز امتناع از طرح نظرات متفاوت یا متضاد، سعی کند تعهّدی تزلزلناپذیر نسبت به نوع خاصی از باورها در افراد ایجاد کند، بهطوری که فرد متعهد تردید در حقانیت آنها را بیوفایی یا گناه تلقی کند و افراد غیر متعهد به آنها را گمراه و پلید بداند و حاضر نشود بر سر آنها با کسی گفتوگو کند یا خلاف آن باورها را استماع یا مطالعه کند؛ تعلیمات دینی و مذهبی و به طور کلی علوم انسانی، ماهیتاً تلقینپذیر هستند و آموزش آنها اگر با ملاحظات حرفهای و انسانی همراه نباشد، معمولاً فرد را قالبی و گریزان از مواجههی فرهنگی بار میآورد؛ روشنفکران وظیفه دارند ضمن یادآوری اصالت و مخدومیت انسان و ضرورت پرهیز از فدا کردن او به پای هویتهای تاریخی-اجتماعی، در اصلاح روشهای تعلیم و تربیت بکوشند و در عین تعلیم اندیشهها و هدایتگری، باب گفتوگو و جستوجوی فکری را نبندند و همچون امام شافعی اعلام کند: «رأیِی صوابٌ یحتمِلُ الخطأ، ورأیُ غیری خطأٌ یحتمِلُ الصّوابُ» یعنی نظرم را درست میدانم، اما ممکن است نادرست باشد و نظرات دیگران را نادرست میدانم اما شاید درست باشد!
تأکید بر احتمال نادرستی نظر من و درستی نظر دیگران، باب هماندیشی و گفتوگو را باز میگذارد و تمایل کیمیاگونهی تبادل اندیشگی و آمادگی استماع آرای متفاوت جهت تصحیح مستمر نظر خود را در درون فرد زنده نگاه میدارد.
ب) پرهیز از تخریب شخصیت اشخاص متعلق به مذهب متفاوت امری بسیار مهم و البته مغفول است؛ متأسفانه پلید نمایاندن دگرباشان مذهبی هنوز هم ادامه دارد، در حدی که گاه برخی فقهای مشهور، صراحتاً مخالفان مذهبی خویش را از شمول احکام اخلاقی خارج دانسته و حکم به نجاست آنان و جواز تعرّض به آبرو و مالشان دادهاند! تلاش برای اصلاح این نگرش غیراخلاقی و تعصّبآلود، میتواند یکی از مهمترین موانع رواداری را تضعیف یا رفع کند.
ج) بشر تمایل غریزی به کژخوانی و تحریف آرای رقیب و متضاد دارد و غالباً آنها را در صورتی ناپذیرفتنی و معیوب عرضه میکند؛ تحمل رنج گوش سپردن به آرای متفاوت از زبان باورمندان، نقش مهمی در ایجاد تفاهم و تعدیل پیشداوریها و توهمات رایج دارد؛ لذا تشویق افراد به انتخاب منبع مستقیم و برگزاری نشستهای هماندیشی میان علمای مذاهب مختلف ضروری مینماید.
د) دفاع از حقوق اقلیتهای مذهبی و تلاش برای رفع تبعیض از آنان و ارتقای جایگاه آنان به سطح شهروندی، یکی دیگر از وظایف مؤثر روشنفکران برای مهار تنافر و گسترش فرهنگ دگرپذیری است.
– آقای بهرامینیا، از اینکه وقت گرانبهایتان را در اختیار ما قرار دادید، سپاسگزارم
من هم از فرصت مغتنمی که در اختیار بنده قرار دادید، تشکر میکنم.
ثبت دیدگاه