فرهنگ و اهالی فرهنگ زمانی به محاق و حاشیه و نابودی کشیده می شوند که نهادهای فرهنگی سیستم های حکومتی، دست از کار فرهنگی کشیده و به اموری غیر از فرهنگ بیاندیشند. فرهنگ و کار فرهنگی امروز در دیار ما به تاکید دچار چنین حاشیه و استحاله ای شده است و اهالی فرهنگ در همه ی ابعاد فرهنگی ، هنری ، ادبی ، رسانه ای و مدنی برنامه ریزی شده و هدفمند به حاشیه رانده شده اند. البته منظور اهالی فرهنگی است که گرفتار زد و بند های سیاسی فرهنگی و منافع زودگذر دنیایی نشده اند و کلمه را به قول هوشنگ گلشیری کاسه گدایی نکرده اند.
چرا به این بحث پرداخته ام دلایل فراوانی دارد اما دلیل اصلی آن تعطیلی انجمن ها و تشکل های مردمی فرهنگی ادبی هنری مدنی در ایران و به تبع آن در شهرم پاوه و استان کرمانشاه است و به مدد این تعطیلی ها هم به حاشیه راندن رسانه ها و مطبوعات نقاد و نیز منزوی کردن روشنفکران و نویسندگان و هنرمندان و شاعران با ایجاد فاصله و ترس در بین توده ی مردم است. توده ی مردم یا همان عامه از سوی نهادهای عرفی ،سنتی و رسمی جامعه سمت و سو و جهت دهی و ساماندهی شده و با مسخ افکار و اندیشه ی توده ها از سوی همان نهادهای مافیایی و نامریی، فاصله ای با متفکران و روشنفکران و نویسندگان و آگاه کننده گان جامعه ایجاد کرده و در این فاصله ی فراهم شده ترس و وحشت ناشی از ارتباط این دو را فراهم می کنند . وقتی روشنفکر از جامعه و توده ی خود فاصله گرفت و بالعکس ، فضای بی اعتمادی بین آنها ایجاد شده و نهادها و افراد ذینفوذ که از نا آگاهی مردم سود می برند ، به اهداف خود دست پیدا می کنند.
کم نیستند کسانی که به نام دین و مذهب و عرف و سنت و فولکلور و فرهنگ اصیل مردم ، انگ بی دینی و بی قیدی و خودباخته بودن به قشر زحمت کش روشنفکران و نویسندگان مردم ندهند و از هر تریبونی برای تحمیق و احمق کردن توده ها استفاده نکرده تا به منافع حقیر مادی و دنیایی خود نرسند. چرا از دین و اسلام و مذهب و انقلاب و مردم و فرهنگ و جنگ و دفاع مقدس سواستفاده کرده تا در این زندگی چند روزه که مرگ و روز حسابی به دنبال اوست ، باز بر تبل تحقیر کردن و احمق کردن توده ها می کوبیم تا خود و فرزندان و نوه هایمان چند متر زمین بیشتر داشته باشند یا چند تخم مرغ یا گوشت و برنج بیشتری مصرف کنند؟
روی سخنم مردم شهر و دیارم پاوه و مرکز استانم کرمانشاه است. به نام مسلمانیم و اسلام دین رویاهای ماست اما دست از سر هم بر نمیداریم و فضایی سرشار از ترس و بی اعتمادی را در روابط هایمان ایجاد کرده ایم. میدانم باید نهادهای فرهنگی کار فرهنگی بکنند تا شهر و شهروند و مردمانی با فرهنگ و مسول داشته باشیم اما خود مردم نیز باید از خود همتی نشان داده تا ارزش های والا و انسانی زیر پا له نشده و همه ی دین و دنیایمان مادیات و پول و چشم و هم چشمی و دست توی جیب هم کردن هم ، نباشد.
فرصتی اگر دست دهد با دوستان و خویشاوندانمان هم ارتباط داریم اما از غیبت و تهمت و پشت سرهم حرف زدن و کنایه زدن و خوبی همدیگر را نخواستن و از تباهی و ویران شدن زندگی های هم خوشحال شدن ، دست برنمیداریم و با نابودی دیگری خوشحالیم ، این درحالی است که خود را دوست و برادر و فامیل و همسایه و همشهری هم میدانیم و به دروغ خود را شریک غم هم میدانیم و اگر کسی کمکی خواست ، با زل زدن به چشم هاش ، در کمال بی صداقتی از کمک کردن به او پرهیز کنیم و در کنار مشکلات او بی تفاوت بگذریم.
ما را چه شده است؟ چرا دیدارهایمان چه دیدارهای دوستانه و چه فامیلی و خویشاوندی به گلایه و کنایه و غیبت و تهمت آلوده شده است؟ چرا به همدیگر اعتماد نداریم و در عین اینکه می گوییم باهم دوستیم و اظهار محبت می کنیم اما در باطن آن کار دیگر می کنیم و دلخوشیم به هرزگی ها و روزمرگی های زندگی هایمان. شاید با حرفهایی که پشت سر هم میزنیم ، زندگی ای را بهم بریزیم و از هم بپاشیم و یا شاید دل دوست و برادر و فامیل و همسایه خود را بشکنیم به صرف اینکه وقت گذرانی کرده باشیم و حرفی زده باشیم.
نمیدانم اگر کتاب و کتاب خواندن در سبد خانوارهای ایرانی و کرمانشاهی و پاوه ای ـ به تاکید- باشد ، دیگر به این چیزهای حقیر فکر میکنیم ؟ نمیدانم اگر اهل کتاب و اندیشه باشیم بد همدیگر را می خواهیم و پشت سر هم حرف می زنیم و تهمت می زنیم؟ نمیدانم اگر اهل کتاب و تفکر و اندیشیدن باشیم ، کسی میتواند به ما زور بگوید و مظلومی می شویم که با دست و فکر خود ظالمی بر خود بشورانیم؟ نمیدانم اگر اهل کتاب باشیم بسیاری از سنت ها و عرف های دست و پاگیر و سراسر مشکل را دور نمی ریزیم و به شهروند جهان بودن نمی اندیشیم؟ نمیدانم اگر اهل کتاب و نوشتن بودیم جامعه و شهر و دیار و فرهنگمان رشد نمی کرد؟ نمیدانم اگر اهل کتاب و مطالعه باشیم ، اجازه می دهیم افراد بی ریشه و ضد فرهنگ افسار جامعه مان را در دست بگیرند؟ نمیدانم اگر اهل فرهنگ و مطالعه و کتاب بودیم ، این بی فرهنگی حاد و شدید و عریانی بی ادبی و بی حرمتی را تحمل می کردیم؟
نمیدانم اگر اهل فرهنگ و کتاب بودیم ، اجازه میدادیم در برخوردهای اداری ، حرف زور و زر بر کرسی بنشیند و کارمندان بعضی از ادارات که فرزندان همین مردم اند ، برخوردهای ناشایست و دور از شان با مردم داشته باشند؟
نمیدانم اگر اهل کتاب بودیم ، قانون بیشتر و بهتر اجرا نمیشد و از حق و حقوق خود بیشتر آگاه نبودیم؟ نمیدانم اگر اهل کتاب بودیم ، مغرور و متکبر و حسود بودیم و بدی همسایه را میخواستیم؟
باید ریشه ای به این مسائل اندیشید و باید مردم در این اندیشه کنند و بی تفاوت نباشند و فرهنگ ترسوپروری و تن پروری و بی عاریتی را از خود دور کنیم. فرزندانمان را ترسو و تن پرور بار نیاوریم. فرزندانی مسول و متعهد به شهر و دیار و فرهنگ سرزمین خود بار بیاوریم و تربیت کنیم. مادیات و پول دین و دنیایمان نباشد و این را در اذهان فرزندانمان فرو نکینم چرا که مادی گرایی صرف ، نظام فرهنگی و خانوادگی و اصالت ما را از هم می پاشد.
معلمین و اساتید دانشگاه و دانشجویان و روشنفکران و نویسندگان و شاعران و اهالی رسانه فردا روزی در روز حساب باید پاسخگو باشند و نباید بی تفاوت از کنار این مشکلات فرهنگی ساختاری بگذرند.
جهان ما رویایی و شیرین خواهد شد اگر خود را به زر و زور نفروشیم و خدمت به خلق و فرهنگ و سرزمینمان را سرلوحه ی کارمان قرار دهیم. فرهنگ سازی کنیم و اهالی فرهنگ و فرهنگ سازان را یاری نماییم تا شهر و دیاری شایسته و عالی داشته باشیم. ما مردم میتوانیم اگر دست در دست هم دهیم و کینه ها و کدورت ها را دور ریخته و اذهان و کلماتمان را نفروشیم.
خیانت ، خود فروشی، مردم فروختن و سرانجام ملت خودت را فروختن و از کنار این فروش – سودی کثیف را عاید شدن ، درد تو را اصولی دوا نمیکند اگر کمی بیاندیشی و فکر کنی برادر و خواهر گرامی ام.
… و حرف زیاد و مجال کم اما سخنم را با شعری از ماموستا هژار موکریانی شاعر ملی و بلنداوازه کرد به پایان می رسانم
که می فرماید :
چه پ گه ردی گه ردون ، گه ران کوشتمی
نه زان په ره ستی بو نان کوشتمی
هه ر چه وسانه وه ی بی حه سانه وه
ئای مردن له کوی ، ژیان کوشتمی
محمدآشنا عباس منش
۱۳۹۳/۲/۷ – کرماشان
ثبت دیدگاه