نویسنده : بشرا لطفی / رمضان چه دیر می آیی و چه زود می روی !
من که دل خوش کرده بودم به صدای نفس های سحرگاهانت ؛
به تلاوت آرام بخش واژه های ناب قرآنت؛
به قدر شبهای قدر و سجده های قریب به بارگاه قادر رحمانت؛
به نماز تراویح و تهجد ،به فرصت طلایی استجابت دعا در ثانیه های مانده تا اذانت؛
به حلاوت پیروزی جهاد نفس ، به شکست گناه و قبولی امتحانت ؛
به لذت بندگی و اطاعت فرمان مستعانت؛
به درک حال یتیمان و مستمندان وفقیرانت؛
به حس قبولی دعا وعبادت روزه دارانت؛
به امید لحظه ی گذر از دروازه ی ریّانت؛
به کجا چنین شتابان می روی که کوته بینی های دنیاییم دیر میرسند به بلندای گامهایت؛
من نشسته ام برخوان غفران و هدایت؛
سیر نشده ام هنوز از معنویت وعده هایت؛
بگذار ظرف دلم پر شود از این همه رحم و کرَم وعفو و عنایت؛
بگذار پاهای سست بغضهایم والتماس چشهایم پر شوند از اخلاص شبهای احیایت؛
بگذار زمزمه ی لبهایم با خواهش دست هایم پر شوند از ربنّا ربنّاهایت؛
رمضان تو الوداع گفتی ومن عادت کرده بودم به صداهای مرحباهایت؛
چه دیر می آیی و چه زود می روی!
زود برگرد که دلم تنگ می شود برایت…
ثبت دیدگاه