نویسنده:کومان//
دانش آموز زرنگ و درس خوانی بود و بر خلاف بسیاری از همکلاسی هایش از خواندن و نوشتن لذت می برد. دوست داشت به مانند انسانهای موفق با ادامه تحصیل به آرزوی همیشگی اش که همانا پزشک شدن بود دست یابد تا با این کار از فقر و نداری به ارث رسیده اش رهایی یابد.
داما افسوس که بخت زندگی با او یار نبود و راهی جز ترک تحصیل نداشت و می بایست جای خالی پدر را در خانه پر کند. آری او ناچار شد در نبود پدر ترک تحصیل کند و در به در دنبال کار بگردد! درهای بسیاری را زد تا اینکه در نهایت با پیشنهاد یکی از بستگان به عنوان خدمه اتوبوسی بین شهری مشغول به کار شد. کاری خسته کننده و خطرناک که جدای از اندکی درآمد، جز مشقت و شب بیداری چیز دیگری عایدش نمی شد.
هرچند ۱۳ سال بیشتر نداشت اما به مانند بسیاری از مردان، رنج و مشقت راه را با جان و دل خرید تا بتواند شکم خود و خانواده اش را سیر کند. او مسافر همیشه بیدار و خسته ی جاده ها بود و به دور از کانون گرم خانواده دچار مشکلات و کمبودهای عاطفی شدیدی شد. (طبیعی است کسی که با عشق و محبت پدر و مادر غریبه باشد و جای خالی آن را در درون خود حس کند همیشه احساس کمبود می کند و خود را انسانی ضعیف و مضطرب می بیند.) و این یعنی شروع دنیایی از ضعفها و چالشها…
سالها گذشت و او همچنان بهترین دوران زندگی اش را صرف خسته کننده ترین کار کرد تا اینکه توانست بعد از مدتی به عنوان راننده بر روی خودرویی بین شهری مشغول به کار شود. این حرفه نیز سختی و مسئولیت خاص خود را داشت اما بهتر از شغل پیشین بود، چرا که درآمد بیشتری داشت و دوری از مادر و خواهر کوچکش را به حداقل رسانده بود. هرچند اندکی تغییر را در زندگیش حس می کرد اما گویا از سهم خود در دنیا قانع شده بود ومی دانست که فقر و محنت اجازه نمی دهد به آرزوی کودکیش دست یابد و آنچنان که می خواست زندگی کند…
آن کودک درس خوان و تیز هوش دیروز، اکنون راننده ای سخت کوش و با تجربه است. راننده ای که هر روز مسئولیت آسایش و امنیت جانی مسافرانش را بر عهده می گیرد و سعی در آرامش و جلب رضایت آنان دارد. هرچند گاهی اوقات فشار زندگی یا مخارج سنگین خودرو صدایش را در می آورد و ناخواسته چهره ای درهم به خود می گیرد اما در هر صورت نسبت به حقوق مسافرانش متعهد است و با جان و دل به آنان خدمت می کند. وی هر روز در گیر و دار حرفه ی سنگین و پر خطرش دچار مشکلات عدیده ای می شود که هر کدام به طریقی بر زندگی و منش او تاثیر می گذارند؛ یکی بر او فخر می فروشد و می گوید که راننده ای بیش نیست و دیگری با لحنی تمسخر آمیز و بی ادبانه او را مورد خطاب قرار می دهد. باید جای او بود تا بتوان تاثیر رفتار بی شرمانه و بی ادبانه ی عده ای را احساس کرد! اینکه در مقام یک راننده ی خدمتگذار و متعهد جامعه باشی اما در نگاه بخشی از جامعه فاقد شأن و منزلت اجتماعی باشی بسیار درد آور است. و درد آورتر اینکه کوهی از مشکلات گوناگون بر کار و زندگیت تاثیر گذاشته باشد اما هیچ مسئولی صدایت را نشنود و بر حسب وظیفه جویای مطالبات و خواسته هایت نشود… البته در کنار مسائل فرهنگی و اجتماعی مشکلات دیگری گریبانگیر این قشر زحمت کش شده است. مشکلاتی از قبیل نبود جاده های استاندارد، مخارج سنگین خودرو، عدم تامین امکانات رفاهی در پایانه های مسافربری، وجود خودروهای مسافربر شخصی و پرداخت هزینه های سوال برانگیز به سازمانهای دولتی و…
کوتاه آنکه این قشر زحمت کش دچار مصائب و مشکلات خاص خود هستند و بنا به دلایل گوناگونی کمتر رسانه ای در باب مشکلات این عزیزان سخنی به میان می آورد. مسئولین هم طبق معمول درگیر سیاسی کاری و روزمرگی مثال زدنی خاص خود هستند و برای رسیدگی به مشکلات این عزیزان وقت کم می آورند! براستی که نیاز است به مشکلات و خواسته های بحق رانندگان توجه نمود و شرایطی را فراهم آورد تا باآسایش خاطر بیشتری مسئولیت روزانه خود را بر دوش بکشند. امید است از دریچه ی اخلاق بر ایشان بنگریم و با دیده منت زحماتشان را ارج نهیم و از مسئولین و ارگانهای مربوطه بخواهیم توجه ویژه ای به مشکلات همیشگی این عزیزان داشته باشند.
سلام علیکم جالب بود دستتون درد نکنه.