پنجشنبه, ۱ آذر , ۱۴۰۳ Thursday, 21 November , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 2440 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 2 تعداد دیدگاهها : 1908×
دل نوشته ای از محرومیت ها …
شناسه : 3527

دل نوشته ای از اولین روز مهر ماه ۱۳۹۸ بر گرفته از صفحه اینستاگرام معلمی دلسوز بنام آقای سرکوت نادر پور ( اهل روستای نروی ) در رابطه با محرومیت هایی که همچنان در روستاهای اورامانات شاهد آن هستیم …     امسال مدرسه ای را که انتخاب نمودم روستایی است با ۲پایە و پنج […]

ارسال توسط :
پ
پ

دل نوشته ای از اولین روز مهر ماه ۱۳۹۸ بر گرفته از صفحه اینستاگرام معلمی دلسوز بنام آقای سرکوت نادر پور ( اهل روستای نروی ) در رابطه با محرومیت هایی که همچنان در روستاهای اورامانات شاهد آن هستیم …

 http://s2.picofile.com/file/8373297176/74.jpg

 

امسال مدرسه ای را که انتخاب نمودم روستایی است با ۲پایە و پنج دانش آموز در پایەهای اول و سوم و در۲۰ کیلومتری مرکزشهر.
مدرسه درابتدای روستا قراردارد.
وقتی وارد روستا شدم بچه هامنتظر ورود من بودندهنوز از ماشین پیاده نشده بودم به آنان ابراز محبت کردم.
بعد از پیاده شدن از ماشین ابتدا با احترام و محبت به دانش آموزان دست دادم و آنها را بوسیدم. وقتی درب حیاط را باز نمودم با منظره ای عجیب مواجه شدم یک کانکس و ساختمان قدیمی و تخریبی با حیاطی بزرگ و چند درخت سیب کە حیاط پوشیده از گیاهان و خارهای بلند و خشکیدە بود و عبورکردن در آن محال. کانکس و سرویس بهداشتی مملو از کاە و گرد و خاک و شیشەهای شکستە.
اینجا مخروبەای بیش نبود و بە تنها چیزی که شباهت نداشت مدرسه بود.بعد از سی سال خدمت این اولین بار بود با چنین وضعیتی روبرو می شدم نه کسی از اولیا بە همراه بچه ها آمده بود تا شاهد وضعیت باشد و ما را دلداری و همراهی نماید و نه فردی از اداره سری زد تا به ما خسته نباشیدی داشته باشد. و پس از باز کردن درب کانکس بچه ها خودشان را معرفی نمودند و من هم خودم را معرفی کردم. و با یک جعبه شکلات از آنان پذیرایی کردم و به هر کدام هم یک دفترهدیه دادم . سپس شروع به نظافت کردیم از دانش آموزان کاری ساخته نبود چرا که تنی نحیف و بدنی کوچک داشتند آخر طفلکی ها سن و سالی نداشتند و من هم توقعی از آنان نداشتم.
وقتی به چشمان معصوم این عزیزان می نگریستم همه چیز را فراموش کردم.
اینکه من معلم هستم نه خدمتگزار و نظافت چی و یا لباسهای اتو شده ای کە برای اولین روز کار پوشیده ام , سی سال خدمت و تدریس و پنجاه سال سن و انواع بی مهری ها و نامهربانی ها در ماە مهر و مهرورزی هیچ کدام از این چیزها موجب دلسردی ام نشد.
با عشق و علاقه ی زایدالوصفی دست بە کار و شروع به نظافت کردم. انگار  اولین روزها و سالهای خدمتم است به یاد ایامی افتادم که جوان و بی تجربە و تنها با پای پیاده عازم روستاهای محروم ناحیه ۲ کرمانشاە می شدم اما با اشتیاق و پر انرژی شروع به زیباسازی مدرسه و تدریس می نمودم.
بدون اغراق می گویم انرژی این روزها از آغازین سالهای خدمتم بیشتر نباشد کمتر نیست! و از لذت کارم و تدریس ام ذره کاسته نشد.
بعد از دو ساعت کار و نظافت مدرسه را برای دانش آموزان عزیز آماده نمودم.
امیدوارم امسال را به خیر و خوشی و عزت و سلامتی به پایان برسانیم.
خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
۱مهرماە ۹۸

 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.