نویسنده: رئوف آذری ///
فعالیت اخیر اختیارم صلح است و مهربانی!
امروز اما؛
شرم دارم از نوبل، نهرو ، گاندی و مادر_ترزا
چرا که صلح به یغما رفت و استقلال به سراب رسید و مهربانی به دام افتاد!
امروز نمی دانم آنان شایستگانی که جایزه صلح_نوبل گرفته اند چگونه می توانند در آن جایزه بنگرند و به خود ببالند وقتی می بینند که خانم سوچی و بسیاری دیگر نیز همسنگ شان است؟!
امروز نمی دانم روح استقلال طلب و آزادی خواه اولین نخست وزیر هندوستان جناب نهرو در چه حالی است وقتی می بیند جایزه بنیادش در تاقچه افتخارات خانم سوچی برق می زند؟!
امروز نمی دانم ناپلئون_بناپارت چه حس و حالی دارد وقتی نشان فرمانده (لژیون دنور) را بر شانه خانم سوچی می بیند؟!
امروز نمی دانم روح ساخاروف و اندیشه اتحادیه_اروپا، در کدامین آسمان ابری در حال سقوط است، وقتی اندیشه_دگم هم کیشان خانم_سوچی را می بینند و اندیشه_درحصار دموکراسی تباران سرزمین دموکراسی خانم سوچی را؟!
امروز نمی دانم حال و وضع مادر_ترزا، دوک_الینگتون، آریتا_فرانکلین، آلین_گرینسپن و سایر دریافت کنندگان بالاترین جایزه مدنی ایالت متحده آمریکا که با دستان رییس جمهورهای وقت آن سامان متبرک شده است، چگونه است و از چه زاویه ای به خود و جایزه شان می نگرند وقتی به یاد می آورند که روزی خانم_سوچی نیز همان جایزه را به پاس فعالیت مدنی اش دریافت کرده بود؟!
امروز نمی دانم مردمان سوئد و اولاف_پالمه، چگونه خود را در آیینه وجدان تاریخ می نگرند وقتی در دستان خانم_سوچی، جایزه ترقی_خواهانه و بشردوستانه خود را از دور نظاره می کنند؟!
و سیمون_بولیوار را نمی دانم که امروز چگونه اوضاع نابسامان دو اقلیم ونزوئلا و میانمار خانم_سوچی را رصد می کند و خود را قضاوت می نماید؟!
و نمی دانم آن طبیعت دوستان و نهنگ پرستان اروپایی و آمریکایی چگونه خود را مقابل آیینه وجدان خواهند نگریست وقتی به پای نجات نهنگی همت شان قطار می شد و اما در مقابل ترور_انسانیت در میانمار و گوشه گوشه این جهان، سکوت اختیار کرده اند؟!
و اما رسانه ها و کارگردانان رسانه ها و نیز سازمان های ملی و بین المللی حقوق بشری و … را نمی دانم چگونه به قضاوت خود خواهند پرداخت و چه خواهند نگاشت وقتی ماکت وجود خود را در قبال آن جنایات بشری در میانمار مرور می کنند؟!
و نمی دانم امروز خود را چگونه ببخشم وقتی که روزی برای دریافت آن همه نشان و جایزه و مدال، مهربانی به خرج دادم و بانویی را تحسین کردم که نمی دانستم عاقبتش چه خواهد شد؟!
افسوس که روزگار گذشته نه به خواست من و نه دستور بزرگان، بازگشتنی نیست و باید قبول کرد گاهی همه ما راهی رفته داشته ایم که نمی بایست برویم…
عزمی نابجا کرده ایم که نباید می کردیم و تحسینی نابجا داشته ایم که امروز افسوسش نصیب می بریم…
امروز اما می دانم که در جغرافیای کار و فعالیت اخیراختیارم، چه نابسامان نامهربانی می بارد و چه وحشتناک صلح _ترور_ می شود!
و همین ما را بس که با چالشی دیگر و جانی دیگر، عزم در چالش صلح _ و _ مهربانی نهیم تا شاید دیگر ارواح و نگاه شایستگان، صلح _و_ مهربانی را قلب نبینند و افسوس نخورند…
ثبت دیدگاه