هادی محمودی / لطفاً پیش از مطالعهی نوشتار حاضر، پیشگفتار را مطالعه نمایید. از تولد تا ٢۵ سالگی ١-جهان در بدو ظهور: در اواسط سده ششم میلادی شخصیتی در عربستان ظهور نمود که مسیر تاریخ جهان را بکلی دگرگون ساخت؛ این شخص که محمّد نام داشت در حدود سال ۵٧٠ میلادی در مکه به دنیا آمد؛ بدین جهت لازم است در ابتدا وضعیت جهان آن دوره و همچنین سرزمینی که وی در آنجا ظهور یافت برسی مختصری گردد تا ابعاد شخصیتی او با توجه به جهان آن زمان بهتر درک گردد.
لطفاً پیش از مطالعهی نوشتار حاضر، پیشگفتار را مطالعه نمایید.
از تولد تا ٢۵ سالگی
١-جهان در بدو ظهور:
در اواسط سده ششم میلادی شخصیتی در عربستان ظهور نمود که مسیر تاریخ جهان را بکلی دگرگون ساخت؛ این شخص که محمّد نام داشت در حدود سال ۵٧٠ میلادی در مکه به دنیا آمد؛ بدین جهت لازم است در ابتدا وضعیت جهان آن دوره و همچنین سرزمینی که وی در آنجا ظهور یافت برسی مختصری گردد تا ابعاد شخصیتی او با توجه به جهان آن زمان بهتر درک گردد.
در این زمان سراسر جهان در دست دو ابر قدرت جهان آن روزگار بود؛ قسمت غربی جهان در دست امپراطوری روم(بیزانس و روم غربی) و قسمت شرقی جهان در دست امپراطوری عظیم ساسانی(به مرکزیت ایران) بود.
در کنار این دو ابر قدرت جهان حکومتهای ضعیف و پراکنده ای در سراسر جهان آن زمان نظیر مصر؛ حبشه؛ چین و هند و. .. بودند که در واقع زیاد اهمیتی نداشتند چون این حکومتها یا همگی دست نشانده این دو ابرقدرت بزرگ بودند و یا اینکه جمعیت قابل توجهی در آنها زندگی نمی کردند و اساساً زیاد اهمیتی نداشتند زیرا از تمامی جوانب اقتصادی و غیره؛ وابسته به این دو ابرقدرت بودند؛ لازم به ذکر است که در این زمان هنوز قاره آمریکا کشف نگردیده بود و مردمان آن زمان جهان آگاهی ای از این سرزمین نداشتند.
سرزمین حجاز آن زمان نیز به حدی بی اهمیت بود که حتی این دو ابرقدرت جهان هیچوقت فکر تصرف آن را نمی کردند و ساکنین این سرزمین که عرب نام داشتند در دیدگاه ساکنین این دو ابرقدرت؛ مردمی بدوی و متوحش بودند که از ابتداییترین مظاهر تمدن و فرهنگ بی بهره بودند و به حدی دیده تحقیرآمیزی نسبت به مردم عرب ساکن در شبه جزیره عربستان داشتند که حتی آنها را به عنوان رعایای خود هم نمی پذیرفتند و هر از چند گاهی در جنگهایی که این دو ابرقدرت باهم داشتند از آنها به عنوان سپرهای دفاعی ارتشهای خود استفاده میکردند و پس از پایان جنگ آنها را رها میکردند.
١-ایران:
قدرتمندترین امپراطوری جهان در آن زمان امپراطوری عظیم ساسانی بود که به مرکزیت ایران بر نیمی از جهان متمدن آن زمان حکومت میکرد؛ این شاهنشاهی یکپارچه را شخصی به نام اردشیر بابکان در حدود ۴٠٠ سال قبل بنا کرده و زیر فرمان یک شاهنشاهی قدرتمند درآورده بود. شاهنشاهان ساسانی که ریشهشان از پارس بود بر پهنه بزرگی از جهان آن زمان چیرگی یافته و در طی دورهای بالغ بر ۴۰۰ سال، ابرقدرت دنیای باستان محسوب میشدند. پایتخت ایران در این دوره، شهر تیسفون در نزدیکی بغداد در عراق امروزی بود اما تأثیر ساسانیان تنها محدود به مرزهای ایران نبود، تأثیر آنها به هند، چین، اروپای غربی و آفریقا نیز میرسید.
جامعه ساسانی به گونه طبقاتی اداره میشد و به چهار طبقه موبدان، جنگاوران، دبیران و پیشهوران تقسیم میشد.
این امپرطوری که در ابتدا یک دین رسمی نداشت و ادیان مختلفی در این سرزمین وجود داشت و انتخاب دین برای مردم تابعه این امپراطوری در ٢٠٠ سال اول آزدانه بود به مرور زمان از عهد شاهپور دوم و خسرو انوشیروان در جهت تأمین وحدت کشور و به قصد مبارزه با عوامل مخالف و مبارزه با مسیحیت و مسیحیانی که در سرزمینشان تابع امپراطور روم میشدند به آیین زرتشت تغییر کرد و این آئین را با قدرت و شدت ترویج کردند و به دین رسمی امپراطوری تبدیل کردند.
دین زرتشتی که یک دین باستانی و ماقبل ساسانیان بود و نوشته ای خاص از آن موجود نبود در این دوره به صورت مکتوب درآمده و به دین رسمی این امپراطوری تبدیل شد و اوستا و زند تدوین شده منابع اصلی حقوقی و دینی حکومت ساسانی گردید و در دورههای بعد روحانیون زرتشتی با تغییر در اصول این دین قدرتی فوق العاده برای خود بدست آوردند به حدی که به مرور زمان و در دویست سال بعد این روحانیون بر مردمان بی نوایی که تحت حاکمیت این امپراطوری زندگی میکردند بزرگتر ظلمها را روا میداشتند به حدی که کشاورزان موظف بودند هر ساله قسمتی از محصول خود را به عنوان وظیفه دینی به معابد و این روحانیون بدهند و بالاتر از آن؛ اینکه گاهی خانوادههایی که محصولی کم داشتند فرزاندانشان از این آنها به زور گرفته میشد و موظف به کار برای این روحانیون در معابد بودند به حدی که کریستین سن (Arthur Emanuel Christensen)می گوید در دوره ای به حدی این روحانیون ظالم محصولات مردم را از آنها به زور اخذ کردند که تنها بذر سال آینده برای این کشاورزان بی نوا باقی مانده بود و کار به جایی رسید که این روحانیون ظالم در برخی نقاط بذرهای سال آینده را هم از این مردم بی نوا به زور اخذ کردند.
در این میان در بسیاری از نقاط جوانمردانی مصلح بر ضد این روحانیون ظالم و اصول این دین قیام کردند که راه به جایی نبرده و پس از مدتی شکست خورده و کشته شدند و برخی از اشخاص و متفکرین نیز نظیر مزدک و مانی به تدوین اصول یک دین جدید اقدام کردند که آنها نیز شکست خوده و کشته شدند؛ برخی از اشخاص نیز مصمم شدند تغییراتی در اصول این به دین به وجود آورند که قدرت روحانیون را محدود کنند که این امر به احیاء آئین باستانی زروانی در مقابل زرتشیت منجر شد اما آئین زروانی به مرور زمان در دین زرتشتیت ادغام گردید که این تلاش نیز راه به جایی نبرد.
تمامی این تلاشها بی فایده بود و قدرت روحانیون زرتشتی روز به روز در حال افزایش بود تا جایی که در آستانه ظهور محمّد در حجاز؛ قدرت روحانیون زرتشتی و معابد به حدی رسیده بود که حتی پادشاهان ساسانی را آنها عزل و نصب میکردند و بر مردم بی نوا هم بزرگترین رنجها و ظلمها از طرف این روحانیون و معابد روا داشته میشد و این مردم بی نوا کوچکترین روزنه امیدی برای رهایی از این استبداد و رنج برای خود تصور نمی کرند.
٢-روم
امپراطوری عظیم روم که پس از ساسانیان دومین ابرقدرت جهان آن روزگار بود که بر نیمه غربی جهان حکومت میکردند که از حدود سال ٣٠٠ میلادی دو تکه گردیده و به دو بخش امپراطوری روم شرقی(بیزانس) و امپراطوری روم غربی تقسیم شده بود و این امپراطورای در آستانه ظهور محمّد در سرزمین حجاز دین رسمی اش مسیحیت بود و نسبت به ساسانیان متمدن تر بودند و شاهان این امپراطورای به نسبت عادلانه تر با مردم تحت حاکمیت خود رفتار میکردند و اخلاقیات و روابط انسانی در این نیمه شرقی بسیار بهتر بود و بانسبه مردم این امپراطوری در رفاه و آسایشی بهتر زندگی میکردند.
اما این امپراطوران گاهی ظلمهای فراوانی بر رعایای غیر مسیحی سرزمینهای تابعه حکومت خود روا میداشتند که بالاجبار آنها را به پذیرش دین مسیحیت مجبور میکردند ولی در کل مردمان ساکن در این نیمه غربی جهان آن روزگار به نسبت از آسایش و عدالتی نسبی روزگار میگذراندند اما به مرور زمان اختلافاتی شدید در پیروان دین مسیحیت در خصوص اصول اعتقادی مسیحیت به وجود آمده که روز به روز این اختلافات شدیدتر میشد و در دورههای بعد سبب انشقاق در پیروان این دین گردید و مذاهبی در داخل این دین بوجود آمد که به تکفیر همدگیر پرداختند و بعدها جنگهای خونینی بین پیروان دین مسیحیت رخ داد که سالهای سال؛ این جنگهای مذهبی اروپا به را خاک و خون کشید.
٣-عربستان
همانطور که گفته شد شبه جزیره عربستان و سرزمین حجاز آن زمان به حدی بی اهمیت بود که حتی این دو ابرقدرت جهان هیچوقت فکر تصرف آن را هم نمی کردند و به ندرت وسوسه میشدند لشکری به این سمت ببرند زیرا بجز قسمتهای جنوبی آن؛ سایر مناطقش خشک و بیابانی بود و ساکنین این سرزمین که عرب نام داشتند مردمی بدوی و متوحش بودند که از ابتداییترین مظاهر تمدن و فرهنگ بی بهره بودند و هزاران سال به صورت بدوی و بیابان گرد زندگی میکردند.
عربستان، شبه جزیره بزرگی به مساحت حدود سه میلیون کیلومترمربع در جنوب غربی آسیا است که از غرب به دریای سرخ و خلیج عقبه و از شرق به خلیج فارس و خاک عراق و از جنوب به دریای عمان و خلیج عدن و از شمال به عراق، سوریه و مصر محدود میشود؛ بخشهای مختلف شبه جزیره نامهایی متفاوت دارد، از جمله: «حجاز»، «نجد»، «یمن»، «تهامه» و «عروض».
عربستان بایر و آتش فشانی بوده و این امر کشاورزی را جز در جوار واحهها و چشمهسارها، دشوار مینمود؛ بنابراین شهرها و دیارها در عربستان موقعیتی پراکنده و دور از هم داشتند و در بین آنها دو شهر مکه و مدینه جزو شهرهای مهم عربستان محسوب میشدند. اجتماعی زندگی کردن برای زنده ماندن در شرایط صحرایی لازم بوده و بدون یاری یکدیگر و تشکیل قبیله، محیط ناملایم و شرایط سخت زندگی در صحرا حیات انسانی را غیرممکن میساخت و نیاز به همبستگی و اتحاد افراد به عنوان یک گروه، موجبات تشکیل قبیله را فراهم میساخت و این گروههای قبیلهای بر اساس وابستگیهای خونی و قومی و خویشی تشکیل میشد.
در عربستان پیش از اسلام خدایان(مذکر یا مؤنث) به عنوان محافظین قبایل مختلف در نظر گرفته میشدند؛ اعتقاد بر این بود که روح این خدایان ارتباطی با درختان، سنگها، چشمهها و چاههای مقدس دارد و آنچه امروزه کعبه خوانده میشود پیش از اسلام یک صحن مهم در عربستان در شهر مکه بود که شامل بتهای مربوط به ۳۶۰ خدای محافظ قبایل بود که هر سال تمامی قبایل اعراب برای بهجا آوردن حج که این حج زیارت بتهایشان بود به مکه میآمدند.
به غیر از خدایان قبیلهای، همه اعراب اعتقاد به یک خدای مشترک برتر به نام «الله» داشتند و بر اساس اعتقاد آنها، «الله» توجهی به زندگی روزمره آنها نداشت و در نتیجه خدای یک گروه خاص نبوده و هم چنین تشریفات مذهبی برای آن انجام نمیشد و اعتقاد داشتند که الله سه دختر دارد که آنها نیز به نوبه خود خدا هستند که نام این سه لات، منات و عُزّی بود اما برخی از مسیحیان و یهودیان و همچنین پیروان آیین حنیف (حنفا) نیز در عربستان وجود داشتند.
مردم عربستان یا کوچنشین یا ساکن یک ناحیه بودند و به دو دسته تقسیم میشدند:
گروه اول بیابانگردان: صفت بارز آنان بدوی بودن، داشتن آزادی فردی و مهمان نوازی بود که اشخاص ضعیف میتوانستند به اشخاص قویتر پناه ببرند و حرفه عمومی بدوی گله داری بود که به صورت مداوم در تلاش برای یافتن آب و چراگاه برای حیواناتشان بوده و بهدلیل شرایط سخت زندگی، کوچ نشینان برای ادامه زندگی تا حدی مجبور به یورش به کاروانها و واحههای اطراف بوده و بنابراین از منظر آنان اینگونه غارتها و چپاولگریها، تبهکاری بهحساب نمیآمد.
گروه دوم شهرنشینان و روستانشینان: حرفه اصلی شهرنشینان تجارت بود ولی عدهای هم از طریق غارت، مال به دست میآوردند؛ خانههای روستاییان و شهرنشینان، برای محافظت از شر بدویها، از قلعههای محکم بوده است.
بیابانگردان را «اهل وبر» و شهرنشینان و روستانشینان یعنی یکجانشینان را «اهل مدر» میگفتند که عمدتا در دو شهر مدینه و مکه بودند که مدینه که به صورت عمده یک مرکز کشاورزی بود در حالی که مکه یک مرکز مهم تجاری برای بسیاری از قبایل اطراف محسوب میگشت.
جامعه اعراب در آن زمان از گروههای کوچکی به نام «قبیله» تشکیل میشد که میان اعضای قبیله همبستگی شدیدی وجود داشت و در نظام قبیلهای اعراب، همیشه حق با قبیله خودی بود، حتی اگر متجاوز باشند؛ از این رو، در صورت بروز هرگونه تعدی به اعضای قبیله، همگی خود را نسبت به آن مسئول میدانستند و به حمایت از هم قبیلهای خود برمیخاستند.
اعراب کل شبه جزیره به دو گروه بزرگ«قحطانی» و «عدنانی» تقسیم میشدند که نسب قحطانیها به«قحطان» و عدنانیها به«اسماعیل فرزند ابراهیم» میرسید؛ قحطانیها را«عاربه» یعنی اصلی و عدنانیها را «مستعربه» یعنی عربشده میگفتند و البته دستهای دیگر از اعراب نیز وجود داشته اند که به اعراب «بائده» یعنی منقرض شده شهرت داشتند؛ زیرا آنان ساکنان اولیه شبه جزیره بوده که همگی از بین رفته و دیگر اثری از آنها باقی نمانده بود و احتمالاً همان قومهای باستانی «عاد»، «ثمود»، «طسم» و «جدیس» بوده اند.
سلطه قریش بر عربستان از زمان «قصی بن کلاب» جد اعلای محمّد آغاز میشود، او وقتی کوچک بود، پدرش از دنیا رفت و شخصی به نام «ربیعه بن حزام» با مادر او به نام «فاطمه بنت سعد» ازدواج کرد و او را به همراه مادرش به خانه خود در شام برد؛ قصی در شام بزرگ شد و چون به سن بلوغ رسید به مکه آمد و با دختر آخرین امیر خزاعیها به نام«حُبّی بنت حلیل بن حبشیه» ازدواج کرد و پس از مرگ پدر زنش، خویشاوندان خود را گرد خود جمع کرد و از بنی قضاعه هم کمک خواست و به زور شمشیر خزاعیها را مغلوب ساخت و خود امیر مکه و متولی کعبه شد و هنگام پیری مناصب خود را به به فرزندانش منتقل کرد.
سنتهای اصیل اعراب قبل از اسلام:
١-زنده به گور کردن دختران
این سنت بی رحمانه در قبایل «بنی تمیم»، «بنی اسد»، «بنی قیس»، «هذیل»، «بکر بن وائل» و «کنده» رواج بیشتری داشت؛ عده ای، زنی را که میخواست زایمان کند، به کنار چاهی میبردند، اگر بچه اش دختر بود، فرزند را در کنار همان چاه دفن میکردند و اگر پسر بود، با خود میآوردند.
اگر در آن زمان به مردی خبر میدادند که زنش دختری به دنیا آورده، چهره اش از شدّت ناراحتی سیاه میشد و بسیار غضبناک میگردید از این رو نمیدانست که آیا آن دختر را با قبول ننگ نگه دارد، یا زنده به گور کند بنابراین از آنجا که نمیتوانستند دختر را بپذیرند و به قتل برسانند، دختران خود را زنده در خاک پنهان میکردند.
٢-ازدواجها و طلاقهای گوناگون
با آنکه اعراب غیرتی عجیب روی دختران داشتند و دختران خود را زنده به گور میکردند، ولی سنتهای و مفاسدی عجیب در زمینه ازدواج داشتند و آن ازدواجهای گوناگون بود که عبارتند از:
١. نکاح الاستیضاح: یعنی اینکه مردی زنش را نزد مرد دیگری بفرستد تا مدتی نزد او بماند و باردار شود، آنگاه نزد شوهرش برگردد. مثلاً اگر مردی دوست داشت بچهای دلاور داشته باشد، زنش را نزد مردی دلاور میفرستاد.
٢. نکاح الرهط: یعنی اینکه جمعی از مردان(کمتر از ده نفر) با یک زن ازدواج میکردند و همه با او رابطه داشتند و اگر بچهای متولد میشد، آن زن بچه را به یکی از شوهرانش نسبت میداد و او موظف بود تکفل بچه را بر عهده بگیرد.
٣. نکاح البدل: یعنی اینکه وقتی مردی از همسر مرد دیگری خوشش میآمد به او پیشنهاد میکرد تا زنهای خود را تا مدت معینی باهم عوض کنند.
۴. نکاح المقت: یعنی اگر مردی میمرد، زنش(نامادری بچههایش) به پسر بزرگش به ارث میرسید و اگر پسری نداشت و یا وارثی نداشت، به یکی از مردان فامیلش تعلق میگرفت و میبایست به اجبار با آن شخص ازدواج میکرد.
۵. نکاح الجمع: یعنی زنانی بودند که به بی بند و باری مشهور بودند و بر در خانههای خود پارچهای سیاه نصب میکردند و هر مردی میتوانست به خانه آنها وارد شده و با آنها رابطه برقرار کند و این زنان از این راه کسب درآمد میکردند؛ البته اکثر این زنان کنیزانی بودند که صاحبان آنها برای آنها چنین خانههایی را فراهم کرده و آنان را مجبور به این کار میکردند و اگر این زنان بچه دار میشدند، قیافه شناسان بچه را به یکی از مردان نسبت میداد و او میبایست آن بچه را تحت تکفل میگرفت.
طلاقهای گوناگونی نیز در بین اعراب وجود داشت که از این قرارند:
١. ایلاء: یعنی اینکه مردی قسم میخورد تا با همسرش همبستر نشود و آن زن را تا آخر عمر معذب نگاه میداشت.
٢. ظهار: یعنی اینکه وقتی مردی از زنش ناراحت میشد و به او میگفت که تو به منزله مادر برای من هستی و دیگر به او نزدیک نمیشد.
٣. ضرار: یعنی اینکه مردانی زن خود را بارها طلاق میدادند و هر بار قبل از پایان یافتن عده رجوع کرده و باعث آزار زن میشدند و آنان حتی بعد از گرفتن طلاق از شوهرشان تنها در صورتی میتوانستند با مرد دیگری ازدواج کنند که از شوهر اول اجازه بگیرند.
۴-طواف کعبه؛ زشتترین رسوم عبادت و سوت و کف زدن و برهنه شدن
عبادت اعراب در کنار کعبه، جز سوت کشیدن و کف زدن نبود؛ یعنی آنها در طواف کعبه، تنها به سوت کشیدن و کف زدن میپرداختند و عبادت خاصی را انجام نمیدادند. اعراب یک رسم بسیار حیرت انگیز با نهایت بی رحمی در این طواف داشتند که عبارت از قربانی کردن کودکان در برابر بتها بوده است، به طوری که مثلاً پسری خردسال را میآوردند و در جلوی بت سر میبریدند تا باعث برکت آنها شود.
۵-شرابخواری و فحشا
درباره نوشیدن شراب باید گفت که آنها تا اندازهای به این کار انس گرفته بودند که از حد افراط خارج شده و در نتیجه به هر عمل خلاف عفت نیز دست میزدند مانند فحشا و فسادهای جنسی و اعراب به شکل علنی و آشکارا به فحشا و زناکاری میپرداخته اند؛ اعراب به دلیل تبعیت از پدران خود، به فحشا میپرداختند و از جمله کارهای زشت که در بین اعراب وجود داشت، این بود که کنیزان خود را به فحشا و زناکاری وادار میکردند.
۶-تجاوز، جنگ و خونریزی
اعراب علاوه بر فحشا، به تجاوز و ستمکاری نیز میپرداختند؛ آنان همچنین به کشتار یکدیگر میپرداختند؛ جنگ و خونریزی از افتخارات اعراب به شمار میآمد و آنان در اشعار خود، این خصلت زشت را مورد ستایش قرار میدادند و بنابراین ترک آن را ننگی برای خود به حساب میآوردند و به همین خاطر به بهانههای اندک جنگ و خونریزی برپا میکردند و گاهی این جنگ و خونریزیها سالیان دراز به طول میانجامید و از جمله بهانههایی که موجبات جنگ را به وجود میآورد، میتوان به: راهزنی، شهوت پرستی، زورگویی و… اشاره کرد.
٧-خرافات؛ که بسیار زیاد در بین اعراب وجود داشت و از جمله مهمترین آنها عبارت اند از:
روشن کردن آتش برای باریدن باران؛ کتک زدن گاو نر برای آب نوشیدن گاو ماده؛ شتر نر سالم را داغ میزدند تا شتر ماده بیمار شفا یابد؛ شتری را کنار قبری دفن میکردند تا میت در هنگام حشر بر آن سوار شود و در آن روز بدون وسیله نماند؛ اگر شخصی را سگهاری گاز میگرفت، برای درمان او مقداری از خون بزرگ قبیله را به زخمش میزدند تا شفا یابد؛ هنگامی که گم میشدند، لباسهایشان را درآورده و وارونه میپوشیدند تا به اهلشان بازگردانده شوند؛ ؛ اگر علائم جنون در کسی ظاهر میشد، برای درمان او کهنه آلوده و استخوان مردگان را به گردنش میآویختند؛ اگر کسی بیماری اش ادامه مییافت، معتقد بودند که حیوانی متعلق به دیوها را کشته است و از این رو برای پوزش طلبیدن هدایایی را در برابر سوراخ کوه میگذاشتند؛ اگر از بیماری وبا و یا از دیو در روستایی میترسیدند،در دروازه آن روستا، ده بار صدای الاغ از خود درمی آوردند؛ اگر از خیانت زنان خود میترسیدند، هنگام مسافرت برای اطمینان نخی را به شاخه درختی میبستند و اگر موقع بازگشت نخ به حال خود باقی بود، زن خیانت نکرده و اگر مفقود شده بود، زن را به خیانت متهم میکردند و. …
٨-تعصّب و تقلید
آنان نسبت به زبان عربی تعصب داشتندو نیز نسبت به آیین بت پرستی خود نیز تعصب داشتند؛ از این رو حاضر نبودند تا آن را کنار بگذارند و همچنین در آداب و رسوم خود به تقلید از پدران خود میپرداختند؛ آنان همچنین پس از ظهور محمّد بیان میداشتند که محمّد میخواهد آنان را از آیین پدرانشان دور کند؛ از این رو به راه و رسم خود پافشاری میکردند و تا اندازهای بر تقلید از پدران خود پایبند بودند که حتی به تبعیت از آنها به فحشا میپرداختند.
٩-فخرفروشی و امتیازات طبقاتی
اعراب بر یکدیگر فخرفروشی میکردند و دچار خودپرستی بودند به گونهای که هرکس فقط خود را انسان و دارای فضایل و مقامات والا میدانست و دیگران را به حساب نمیآورد و به راحتی به آنها اهانت میکرد و در واقع ارزش انسانی در بین آنها از بین رفته بود و هرکس به دنبال منافع خود و خانواده اش بود. آنان برای ثروت، نژاد، زبان و… امتیاز قائل بودند و از این رو کسانی که نژاد اصیل عربی و ثروت زیاد و زبان فصیح داشتند، در طبقات بالای زندگی قرار میگرفتند و به این ترتیب مردم عربستان به دو دسته ثروتمندان و فقیران تقسیم میشدند که ثروتمندان امکانات رفاهی و پستهای حکومتی در اختیار آنها بود و حتی در بعضی موارد افرادی که از نظر آنها نژاد پایین داشتند مثل سیاه پوستان را به بردگی و غلامی میگرفتند.
البته برخی از صفات مانند مهمان نوازی؛ وفای به عهد؛ شجاعت؛ حمایت از مظلومان و هم پیمانی در آن؛ قصاص؛ حرام شمردن بعضی ماهها برای جلوگیری از جنگ و خونریزی؛ و اهتمام به برخی دانشها، از سنتهای پسندیده عرب پیش از اسلام هستند اما این سنتهای پسندیده اولا بسیار محدود و ثانیا تنها در مواردی محدود به خاطر حس نیکوکاری انجام میشد و در بسیاری موارد برای خودنمایی و فخر فروشی بود.
این خلاصه ای از وضعیت جهان آن زمان در بدو ظهور پیامبر اسلام بود که به صورت خلاصه وار از نظر گذشت؛ قبل از ذکر حوادث پیرامون حیات پیامبر اسلام تا سن ٢۵ سالگی اش ذکر این نکته مهم؛ لازم و ضروری است که حیات پیامبر اسلام قبل از بعثت از تارکترین و مبهمترین گوشههای تاریخ زندگی این شخصیت است و گزارشات این دوره غیر موثقترین گزارشات در خصوص حیات این شخصیت میباشد؛ زیرا تا قبل از اعلام پیامبری توسط او ؛ پیامبر تنها یک شخص عادی بودی و مانند همه افراد جامعه زندگی عادی خود را میکرده است و در کانون توجه نبوده تا حوادث زندگی اش ثبت و ضبط گردد؛ بنابراین حوادثی که مربوط به پیش از بعثت او در کتب مختلف است گاها روایات متناقضی دارد چون براساس منابع بسیار ضعیفی بوده و مورد اتفاق پژوهشگران و محققین این حوزه نمی باشد.
اما من حیث مجموع برخی از حوادث مربوط حیات پیامبر پیش از بعثت مورد اتفاق غالب محققین میباشد که برای آن تقریبا اجماع وجود دارد که در ادامه به آن پرداخته میشود.
٢-ولادت و رشد محمّد
ولادت محمّد بنا بر موثقترین منابع در مکه و در روز دوازدهم ربیع الاول پس از ٢٣ سال از سال عام الفیل بوده است.
عامُ الفیل (سال فیل)، سال حملۀ ابرهه، پادشاه یمن، با لشکری معروف به اصحاب فیل به سمت مکه برای تخریب کعبه بود و به دلیل اینکه لشکر ابرهه در این حمله با خود فیل به همراه داشت، به این سال، عام الفیل گفتهاند.
وقتی ابرهه بن صباح حبشی؛ حاکم یمن در قرن ششم میلادی از طرف پادشاه حبشه؛ در یمن قدرت را در دست گرفت، متوجه تقدس و مرکزیت مکه و احترام مردم از نقاط دور و نزدیک نسبت به این شهر و نقش اقتصادی آن شد و علت آن را خانۀ کعبه دانست، لذا کلیسایی در منطقه صنعاء به نام قلیس ساخت و قصد داشت که زائران کعبه را به سوی آن کشیده؛ اما قصد اصلی او این بود که مرکزیت تجاری و اقتصادی عربستان را از مکه به صنعا منتقل سازد که این کار مورد استقبال مردم واقع نشد و در این میان مردی از قبیله بنی فقیم به دلایلی که مشخص نیست، کلیسای ابرهه را با نجاست آلوده کرد و ابرهه که به دنبال فرصت مناسبی برای تخریب کعبه بود، در پی این اقدام تحقیرآمیز، با لشگری انبوه و همراه با ۱۴ فیل به سمت مکه حرکت کرد.
به نوشته وقایع نگاران مسلمان همین که لشکر ابرهه به سمت کعبه حرکت کرده ناگاه آسمان تاریک شد، تودۀ عظیمی از مرغان در هوا آشکار شدند و هر یک سنگ ریزههایی که در منقار داشتند را بر سر مهاجمان فرو میریختند کهاندامها از بدنشان جدا شده و در دم جان میدادند، معدودی زنده ماندند و گریختند و به یمن بازگشتند و لاشههای خونآلود و گندیده در کنار راهها بر جای ماند اما این روایت مورد قبول تاریخ نگاران غیر مسلمان نبوده است.
از طرف دیگر اخیرا نوشتههایی که از جنوب عربستان یافت شده که پیروزی سپاه حبشه را جشن گرفته و محل جنگ را بسیار دور از مکه ثبت میکنند که روایت را چنین بیان میکنند که حملهای از حبشه که فیلهای آفریقایی(و نه عربی) داشتند به قصد تخریب کعبه و تحت هدایت ابرهه (یا یکی از دو پسرش که پس از او جانشینش شد) انجام شد اما لشکر آنها یا به دلیل یک بیماری همه گیر یا به دلیل آبله تخریب شد وانگیزه حمله مشخص نیست.
اما به هرحال خارج از بحث چگونگی نابودی لشکر ابرهه؛ به اتفاق مورخان غیرمسلمان و مسلمان اینکه ابرهه به این سو لشکرکشی کرده و سپاهش از بین رفته شکی نیست و در واقع این حادثه برای اعراب آنقدر مهم بود که آن را به عنوان مبدأ برای شروع دوره تاریخیشان گرفته بودند.
در این واقعه بود که زنی به نام ام ایمن ( نام اصلی برکه بنت ثعلبه و با کنیه امالظباء) که زنی اهل حبشه بود به اسارت در آمد که قبل از تولد محمّد کنیز آمنه بنت و هب مادر محمّد و پس از مرگ او کنیز خود محمّد بود که وی مسئولیت نگهداری از محمّد را تا بزرگ شدنش بر عهده گرفت که این زن از نخستین گروندگان به اسلام بود و بعدها به مدینه هجرت کرد و او از مهاجرین به حبشه نیز بودهاست که تا زمان خلافت خلیفه سوم زنده بود.
پدر محمّد که عبدالله نام داشت کوچکترین پسر عبدالمطلب بود که او، ابوطالب و زبیر از یک مادر یعنی فاطمه همسر عبدالمطلب بودند و هفت برادر ناتنی دیگر داشت.
مادرش آمنه از زنان قبیله قریش است که از زندگی آمنه پیش از ازادواج با عبدالله اطلاعات چندانی در دست نیست او ۵۴ یا ۵۳ سال قبل از هجرت با عبدالله بن عبدالمطلب ازدواج کرد که مراسم عروسی آن دو، سه شبانهروز ادامه یافت و در این مدت عبدالله به رسم قبیلهای در خانه عروس اقامت گزید.
عبدالله چند روز پس از ازدواج با آمنه، به سفر تجاری رفت و در راه بازگشت، در یثرب از دنیا رفت و وفات عبدالله بنابر نظریه مشهور، پیش از ولادت محمّد بوده است و علت وفات عبداللّه در مدینه چنین بوده که برای تجارت با کاروان قریش رهسپار شام شد و در بازگشت بر اثر بیماری، در مدینه در میان بنی عدی توقف کردکه او یک ماه بستری بود و چون کاروان قریش به مکه رفتند و عبدالمطّلب از حال وی جویا شد، بزرگترین فرزند خود حارث را نزد وی به یثرب فرستاد، اما حارث هنگامی به یثرب رسید که عبداللّه وفات یافته بود و محمّد دو ماه بعد از رحلت پدر متولد شد.
از عبداللّه کنیزی به نام «ام أیمَن »، پنج شتر، یک گله گوسفند، شمشیری کهن و پولی نیز به جای ماند که محمّد آنها را ارث برد؛ محمّد پس از ولادت، هفت روز از مادرش آمنه شیر خورد و چون روز هفتم شد عبدالمطلب گوسفندی برای او عقیقه(قربانی) کرد و سپس او را به «ثویبه» کنیز عبدالمطلب دادند و چند روز نیز«ثویبه» او را شیر داد؛ یعقوبی نوشته که این «ثویبه» حمزه بن عبد المطلب و جعفر بن ابیطالب و عبد الله بن جحش را نیز شیر داده و از اینرو آنها برادران رضاعی محمّد بوده اند.
محمّد تحت سرپرستی جدش عبدالمطلب قرار گرفت، و آمنه و عبدالمطلب طبق رسوم بزرگان قریش او را به زنی صحرانشین به نام «حلیمه» که از نجابت و لیاقت خاصی برخوردار بود سپرد، تا به وی شیر داده و در آغوش صحرا و فضای باز و محیط آزاد پرورش دهد و از بیماری وبای شایع شده در شهر مکه در امان باشد و او را به حلیمه سپرد که به گزارش ابن هشام در السیره النبویه، چون محمّد یتیم بود، کسی سرپرستیاش را نمیپذیرفت و حلیمه سعدیه نیز به همین دلیل ابتدا دایگی او را نپذیرفت، اما هنگامی که دید سرپرستی کودک دیگری نصیبش نمیشود، سرپرستی او را قبول کرد؛ حلیمه پس از دو سال محمّد را نزد آمنه آورد، اما از آنجا که او را مایه برکت دیده بود، از آمنه خواست که مدتی دیگر محمّد را پیش خود نگه دارد؛ از این رو، پنج سال و دو روز بعد از تولد محمّد در سال ششم پس از عام الفیل او را به مادرش برگرداند.
واقعه حیرت انگیز مربوط به این دوره که در کتب و منابع موثّق اولیه وجود دارد واقعه شق صدر است که با تردید جدی مواجه است و وقوع این ماجرا، با عقل و دیگر منابع و باورهای اسلامی سازگار نیست و بدین شرح میباشد:
«وقتی محمّد در دوران کودکی نزد حلیمه دایه خود و در میان قبیله بنیسعد به سر میبرد، واقعهای عجیب برایش روی داد. روزی که گوسفندان را به صحرا برده بود، ناگهان چند انسان سفید پوش آمده و او را گرفتند و سینهاش را شکافتند و قلب او را بیرون آوردند؛ سپس قلب را در تشت سفیدی شستند و آنگاه قلب را در سینه گذاشتند؛ پسر حلیمه که شاهد ماجرا بود، سراسیمه به حلیمه خبر رساند؛ حلیمه بهشدت نگران شد و کودک را نزد کاهنی برد تا ماجرا را از او بپرسد؛ کاهن پس از شنیدن سخنان کودک، هشدار داد که او در آینده، دینِ مردم را تغییر خواهد داد. حلیمه نگرانتر شد و تصمیم گرفت برای حفظ جان کودک از دست دشمنان، او را به نزد مادرش در مکه بازگرداند.» (ابناسحاق، ص ۲۷؛ ابنهشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۷۳-۱۷۴؛ ابنسعد، طبقات الکبری، ج ۱، ص ۱۳۹؛ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۰)
ثبت دیدگاه