جمعه, ۲ آذر , ۱۴۰۳ Friday, 22 November , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 2441 تعداد نوشته های امروز : 1 تعداد اعضا : 2 تعداد دیدگاهها : 1908×
شناسه : 283

نویسنده : ناصر احمدی یکی از اسباب تجدید ایمان مطالعه وبررسی سیرت بزرگان است اصحاب نیز اولین و سرآمد ترین شاگردان مکتب اسلام بودند و پیامبر بزرگوار اسلام معلم آنان بود و آنان نیز شاگردانی بی نظیر بودند که  تعالیم استاد را  با جان و دل می شنیدند و عملی می کردند .تا آنجا که […]

ارسال توسط :
پ
پ
نویسنده : ناصر احمدی

یکی از اسباب تجدید ایمان مطالعه وبررسی سیرت بزرگان است
اصحاب نیز اولین و سرآمد ترین شاگردان مکتب اسلام بودند و پیامبر بزرگوار اسلام معلم آنان بود و آنان نیز شاگردانی بی نظیر بودند که  تعالیم استاد را  با جان و دل می شنیدند و عملی می کردند .تا آنجا که خداوند متعال  رضایت خود را ازآنان اعلام کرد وبه بسیاری از آنان به صراحت مژده بهشت داد . پیامبر در وصفشان می فرماید : اصحاب من مانند ستارگان آسمانند . براستی که اینگونه بودند و راه را برای ما روشن کردند .
اندکی مقایسه بین زندگی ما و آنان  معیار خوبی برای اعمال و رفتار ماست . هر کدام ازآنان نماینده یک قشر از جامعه هستند . عبداله ذی البجادین نماینده جوانان مخلص و جویای حق . سعد ابن معاذ نماینده مسولان جامعه . صهیب و سلمان و مصعب نماینده قشر توانمند جامعه .
آنان توانستند که استعداد های خود را بشناسند و آنها را در جهت رضایت خداوند به کار بگیرند .

و به همین وسیله توانستند این چنین انقلاب بزرگی را که در تاریخ بی نظیر بوده است در زندگی بشر به وجود بیاورند . یکی از معجزات اسلام آن است که آنچنان تاثیری در وجود اعراب بگذارد که آنان را از تاریکی جهل بیرون آورده  به ستاره های اسمان تبدیل کند . براستی این اسلام چیست که آنان آن را  درک کردند و امروز ما آنرا به سختی درک میکنیم .
اینها دلایل و سوالاتی هستند که ما را برای بررسی بیشتر سیره اصحاب بزرگوار ترغیب می کنند .
سعد ابن معاذ(رض) :
  داستان سعد هر چه به روزهای پایانی می رسد با شکوه تر می شود به گونه ای که با شکوه ترین لحظه زندگی او لحظه شهادت او و لحظه بعد از آن است . سعد ابن معاذ جوانی۳۰ ساله اهل مدینه و رئیس قبیله بنی عبدالاشهل – یکی از قبایل اوس- بود .
رئیسی عادل برای قوم خود بود به گونه ای که هیچ گاه قومش از او روی نمی گرداندند.
بعد از پیمان عقبه پیامبر(ص) مصعب ابن عمیر را به نمایندگی خود به مدینه فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت نماید و بتواند زمینه هجرت را برای آن حضرت ویارانش فراهم نماید. مصعب به مدینه رفت و در خانه اسعد ابن زراره اقامت گزید .
و پس از مدتی توانست به موفقیتهای بزرگی دست یابد . همین باعث شد که در مدینه همه مردم درباره مصعب و کارهای او صحبت کنند  و این خبر به سعد نیز رسید . در مجلسی سعد و اسید و جمعی از بزرگان نشسته بودند . سعد به اسید گفت : نزد این دو نفر برو که آمده اند تا افراد کم جنبه ما را به بی خردی بکشانند و باآن دو درگیر شو و آنان را بازدار از اینکه بار دیگر به محیط زندگی ما وارد شوند . زیرا اسعد پسرخاله من است و اگر این نبود من خود نزد آنان می رفتم .
اسید نیزه خود را برداشت و نزد آنان رفت وقتی اسعد, اسید را دید به مصعب گفت : این پیشوای قوم خود است که نزد تو آمده او را صادقانه به دین دعوت کن . مصعب گفت : اگر بنشیند با او سخن می گویم . سعد نزد آنان ایستاد و دشنام داد گفت: .چرا به اینجا آمده اید و سست مایگان مارا به بی خردی وا میدارید اگر جان خود را دوست دارید بروید و از ما دور شوید . مصعب با زبانی خوش گفت : نمی نشینی که سخنان ما را بشنوی تا اگر چیزی را پسندیدی بپذیری و اگر نه ازآن دوری کنی ؟  اسید گفت : سخنی منصفانه گفتی . نیزه خود را در زمین فرو برد و نشست . آنگاه مصعب درباره اسلام برای او گفت و برای او قرآن خواند . اسید گفت:  چه خوب و زیباست این سخن . وقتی بخواهید وارد این دین شوید چه کار میکنید ؟ گفتند : غسل میکنی و و لباسهای تمیز می پوشی . آنگاه کلمه شهادتین را بر زبان جاری می کنی و سپس نماز میگذاری .. اسلام آوردو گفت : مردی را نزد شما میفرستم که اگر ایمان بیاورد کسی از قبیله اش از او سرپیچی نخواهد کرد  و نزد سعد بازگشت .
سعد با دیدن او گفت : بخدا سوگند اسید با چهره ای متفاوت نزد ما بازگشت . سپس به اسید گفت : چکار کردی . گفت با آن دو مرد سخن گفتم و درکار آن دو هیچ مشکلی نیافتم و اکنون من اطلاع یافتم که بنی حارثه سراغ اسعد رفته اند  تا او را بکشند چون میدانند که او پسر خاله توست .
سعد نیزه را برداشت به طرف آنان رفت و به اسعد گفت :ای اباامامه! اگرخویشاوندی میان ما نبود از من چنین برخوردی نمی دیدی . چرا در خانه وکاشانه ما دست به کارهایی می زنی که ما از آن خوش نداریم . مصعب گفت : نمی نشینی تا حرفهای ما را بشنوی .اگر پسندیدی قبول کنی و اگر نه ما از تو کناره جویی می کنیم . سعد گفت : سخن منصفانه ای گفتی و کنار آنها نشست و مصعب برای او از اسلام گفت و برایش قرآن خواند . سعد گفت : شما وقتی به این دین در میایید چه کار می کنید ؟ مصعب گفت : غسل میکنی و لباس تمیز می پوشی سپس شهادتین میگویی و نماز میخوانی . او نیز اسلام آورد . و سپس نزد قومش رفت در میان آنها ایستاد  گفت : ای بنی عبدالاشهل من را در میان خود چگونه یافته اید  . گفتند : تو سرور  و بهترین ما و فرزانه ترین ما هستی . گفت : پس سخن گفتن من با مردان و زنان شما حرام است تا اینکه به خدا و پیامبرش(ص) ایمان بیاورید .به خدا سوگند که در پی این سخن در میان قوم و قبیله بنی عبدالاشهل هیچ زن و مردی باقی نماند که مگر آنکه ایمان بیاورد .
از آن پس مصعب نزد سعد اقامت گزید و مردم را به اسلام دعوت کردند .نا اینکه در مدینه هیچ خانه نماند که درآن مرد یا زن مسلمانی وجود نداشته باشد . به جز اصیرم که در زمان جنگ احد ایمان آورد  ودر همان جنگ به شهادت رسید در حالی که سجده ای نیز برای خدا نبرده بود  و پیامبر مژده بهشت را برای او داد .
 قبل از هر چیز ذکاوت پیامبر  واحاطه او بر اطافیانش برایمان روشن می شود که چگونه از میان اطرافیان خود که همگی از بزرگان و سران اسلام بودند مصعب را انتخاب می کنند . چرا که می داند او بهتر از همه افراد می تواند این ماموریت را به پایان ببرد . که هر گاه حاکمان مقامهایی را به افرادی دادند که لیاقت آنرا نداشتند حکومت  آنان در خطر نابودی قرار گرفت .  یکی از رازهای موفقیت پیامبر نیز این بود که اطرافیان خود را کاملا می شناختند .
 بیاید که لحظه ای خود را جای سعد بگذاریم ایا غیرت سعد را وجود خود می بینیم آیا تا این اندازه در فکر آن هستیم که چگونه دین را به اطرافیان خودمان برسانیم . سعد چند دقیقه پس از اسلام آوردنش مقام ومنصب خود را به خاطر اسلام کنار گذاشت . . آیا حاضر هستیم در جایی که منفعت ما به خطر بیافتد لحظه ای از دینمان دفاع کنیم . براستی چه اندازه ای از دینمان دفاع میکنیم  و دلسوز آن هستیم .
سعد در رکاب پیامبر(ص) به زندگی خود ادامه داد تا رمضان سال دوم هجری زمانی که جنگ  بدر شروع شد . پیامبر(ص) از مردم مدینه پیمان گرفته بود که در داخل شهر مدینه از او دفاع نمایند . اما اکنون جنگ در خارج از شهر و درمنطقه بدر بود . به همین دلیل پیامبر(ص) در جمع یارانش گفت :ای مردم به من مشورت بدهید . ابوبکر گفت : هرجا میخواهی برو ما به دنبالت خواهیم آمد .و سپس عمر نیز همان را تکرار کرد . اما اینان هر دو از مهاجرین مکه بودند . به همین دلیل پیامبر(ص) دوباره تکرار کردند . و این بار مقداد ابن عمرو گفت : ما مانند بنی اسرائیل نخواهیم و بود و تو را رها نخواهیم کرد . اما مقداد نیز از مهاجرین بود . پیامبر(ص) دوباره حرف خود را تکرار کرد . سعد گفت : ای پیامبر خدا (ص) گویا روی سخن تو با ما اهل مدینه است . پیامبر(ص) فرمود: بله . سعد گفت : ما به تو وعده دادیم . به هر طرف میخواهی حرکت کن و با هرکس میخواهی ارتباط برقرار کن .و از اموال ما هر چه میخواهی بگیر . بخدا انچه که ازما میگیری نزد ما محبوب تر از آن است که نزد ما می گذاری .و هر دستوری که صادر بفرمایی ما تابع امر  شما هستیم . به خدا سوگند اگر تا غمدان بروی ما نیز نزد تو خواهیم بود  اگر از دریا ما را رد کنی بازهم نزد تو خواهیم بود . و حضرت(ص) وقتی این پاسخها را شنید چهره اش شاد گشت و فرمود: بروید و مژده بگیرید . وجنگ بدربا پیروزی مسلمانان به اتمام رسید .
در ماه شوال سال پنجم هجری اعراب جزیره به وسیله یهودیان متحد شدند تا علیه اسلام وارد جنگ شوند . این توطئه توست یهود بنی نضیر و بنی وائل انجام گرفت .پیامبر(ص) با مشورت اصحاب و رای سلمان توانستند که با حفر خندق از ورود مشرکین به داخل شهر جلوگیری کنند . هنگامی که پیامبر از خیانت بنی قریظه و اتحاد آنان با سایر یهودیان و اعراب آگاه شدند سعد را نزد آنان فرستاد  اما هرگونه پیمان با پیامبر(ص) را انکار کردند .  این وضعیت باعث شده بود که بسیاری از آنهایی که ایمان در دلهایشان ریشه ندوانده بود دچار ترس و وحشت شوند و جان و مال خود را  در خطر ببینند زیرا این بار با قریش طرف نبودند . بلکه با تمام جزیره طرف بودند این تمام حجاز بود که این بار به طرف مدینه یورش برده بود . در میانه جنگ گاه گاهی درگیری به وسیله تیراندازی بین دو طرف شروع می شد . در میانه این درگیری ها بود که تیری به بازوی سعد ابن معاذ اصابت کرد . زخم شدیدی برداشت .پیامبر(ص) او را به صحن مسجد النبی بردند  فرمود: او را درخیمه رفیده اسلمی بگذارید تا از نزدیک جویای احوال او باشم .رفیده از بهترین پزشکان آن زمان در مدینه بود . سعد دست به دعا برداشت و گفت : خداوندا تو میدانی که پسندیده ترین عمل نزد من آنست که با ملتی بجنگم که پیامبرت را انکار کردند . اگر قریش بازهم علیه مسلمانان جنگ خواهد کرد مرا زنده بگذار تا با آنان بجنگم . چنان که دعایش پذیرفته شد و تا غزوه بنی قریظه زخمش بهبود یافت .
با یاری خداوند و ایمان آوردن نعیم ابن مسعود و نیرنگی که او به اعراب زد .توانست اتحاد آنان با یهودیان را از هم بشکند و سپس خداوند با فرستادن طوفانی بر سر اعراب آنان را فراری داد.
 پس از انکه غزوه خندق به پایان رسید . پیامبر(ص) فرمان داد که به طرف بنی قریظه حرکت کنند و پس از مکاتبات و تعیین حکم های مختلف یهودیان به حکم سعد ابن معاذ راضی شدند . چون در زمان جاهلیت هم پیمان انان بود.  سعد را به منطقه بنی قریظه بردند  در زمانی که وارد بنی قریظه شد  پیامبر(ص) به انصار فرمود : در مقابل سردار خویش به پا خیزید . به این صورت از حماسه افرینهای سعد تقدیر به عمل آورد . همه افراد اوس به طرف سعد رفتند تا از او بخواهند  حکمی که پیامبر برای همپیمان خزرج یعنی بنی نظیر به اجرا در آورده بودند نیز او درباره بنی قریظه به اجرا در آورد .
 آیا سعد فراموش کرده بود که تا چند روز قبل جان و مال مسلمانان  در زیر تیغ اعراب قرار گرفته بود و اگر خواست خداوند نمی بود اکنون مسلمانی در روی زمین وجود نداشت و همه آنان را کشته و نابود کرده بودند . آیا فراموش کرده که خود نزد رهبران آنان رفت و پیمان بین را به آنان یادآوری کرد اما آنها وجود چنین پیمانی را انکار کردند . سعد گفت : به خدا قسم وقت آن رسیده است که در راه اجرای حکم خدا از سرزنش هیچ ملامت کننده ای نترسم . آنگاه حکم کرد که مردانشان کشته شوند و زنان و فرزندانشان به بردگی گرفته شوند .
پیامبر(ص) وقتی این حکم را شنید فرمود : واقعا شما طبق حکم خدا در هفت طبقه آسمان حکم دادی .
پس از اجرای حکم بنی قریظه  سعد  دست به دعا برداشت و گفت : خدایا گویا جنگ با قریش به اتمام رسیده است اگر اینگونه است این زخم را باعث مرگم قرار ده . چنانکه دعایش پذیرفته شد و همان شب وفات یافت . دعای این بزرگ مرد  حامل این است که او نه تنها طالب شهادت است بلکه  تا اخرین لحظه نیز احساس مسولیت میکند و می خواهد که با دشمنان پیامبر بجنگد . او به زندگی دنیا چشم دوخته بود و اینک که جهاد با مشرکان به پایان رسیده بود ارزویی جز دیدار با محبوب خود را ندارد  از خدا میخواهد که او را پیش خود ببرد .
پس از شهادتش بستگانش او را به خانه خود منتقل کردند . پیامبر(ص) و یارانش با عجله خود را به آنجا رساندند و آن حضرت فرمود: شاید فرشتگان بر ما پیشی بگیرند و او را مانند حنظله غسل دهند . مادر سعد در حال گریه کردن برای فرزندش بود . پیامبر فرمود: نوحه خوانان دروغ میگویند به جز مادر سعد .
انگاه جنازه را در قبرستان بقیع تشییع کردند . اصحاب گفتند  تا کنون جنازه ای سبکتر از جنازه سعد ندیده ایم . . پیامبر(ص) فرمود :فرشتگان خداوند او را حمل می کنند .
پیامبر(ص) همیشه از سعد به نیکویی یاد میکرد  تا دیگران با جوانمردی های او بیشتر آشنا شوند . در روایتی آمده است که ردائی ابریشمی به پیامبر(ص) هدیه داده شد و اصحاب با دست آنرا لمس میکردند . از لطافت آن شگفت زده شده بودند . پیامبر(ص) فرمود : شما از لطافت این شگفت زده اید؟ شالهای بهشتی سعد به مراتب از این نرم تر و لطیف تر است .
پیامبر(ص) درباره او فرمود : به خاطر مرگ سعد عرش خدای رحمان به لرزه در آمد .
زندگی این بزرگوار هیچگاه لغزش به خود ندید . زندگی ای سرشار از عزت و بزرگواری . دلیر مردی شجاع که از همان لحظه اول خود را وقف استعلای این دین کرد……………………… براستی که زبان از توصیف این شخصیت و روحیه منحصر به فردش قاصر است .

 رحمت خداوند نثار سعد و همه اصحاب بزرگوار پیامبر(ص) . امید است که خداوند همه ما را جزء تابعین آنان قرار دهد. و همگی ما را در روز وحشت قلوب روزی که زبان از سخن گفتن باز میماند در صف یاران پیامبر(ص) قرار دهد .
آمین

—————————————————————–
منابع :
الگوی هدایت _ علی محمد صلابی
نبی رحمت _ ابوالحسن ندوی
فقه السیره _ محمد غزالی مصری

ثبت دیدگاه

1 دیدگاه برای “زندگینامه سعد ابن معاذ”
  1. باسلام وتشکر از شما برادر گرامی انشاءالله که در قیامت همراه با یاران بزرگوار پیامبر (ص) باشیم .آمین

    پاسخ
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.