جمعه, ۲ آذر , ۱۴۰۳ Friday, 22 November , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 2441 تعداد نوشته های امروز : 1 تعداد اعضا : 2 تعداد دیدگاهها : 1908×
شناسه : 222

نویسنده : ناصر احمدی دشمنان اسلام همیشه یک شبهه در مورد اسلام مطرح کرده اند و آن اینکه: اسلام بر پایه خشونت بنا شده واستراتژی آن همیشه خشونت بوده و با همین سَبک  گسترش یافته ومفاهیم خود را به این طریق بر مردم تحمیل نموده است. و در مقابل، مسلمانان همیشه ادعا کرده اند و […]

ارسال توسط :
پ
پ
نویسنده : ناصر احمدی

دشمنان اسلام همیشه یک شبهه در مورد اسلام مطرح کرده اند و آن اینکه: اسلام بر پایه خشونت بنا شده واستراتژی آن همیشه خشونت بوده و با همین سَبک  گسترش یافته ومفاهیم خود را به این طریق بر مردم تحمیل نموده است. و در مقابل، مسلمانان همیشه ادعا کرده اند و میکنند که اسلام دین صلح و دوستی بوده و همیشه آشتی را نشر نموده و از طریق کاشت دانه های محبت در دلهای مردم بر آنها تاثیر گزارده و با بسطِ سخاوتمندانه ی سفره ی عطوفت توانسته همه گان را از رحمتِ الهی بهره مند سازد. و در حقیقت هم اینگونه است؛  زیرا سیره ی بزرگان هم این ادعا را تأیید و تثبیت میکند! اگر کمی در تاریخ اسلام و سیره بزرگان صدر اسلام به ویژه پیامبر و اصحاب تامل کنیم به حقیقت این موضوع  به وضوح پی خواهیم برد. پیامبر اسلام به مسلمانان یاد داد که چگونه به خداوند عشق بورزند و چگونه همانند یک  محبوب و معبود او را عبادت کنند، بله،رسول الله(ص) اینگونه بذر محبت را در دل یارانش کاشت، و توانست با سنتِ خویش، در تنظیم گفتار و رفتار آنان با قوانین الهی نقش بسزایی داشته باشد

مسلمانان صدر اسلام به حقیقت توانستند محبت را آنگونه که شایسته بود در جامعه ی خود به اشتراک بگذارند و جامعه ای مدنی بسازند که تا آن روز بشر نمونه آنرا به خود ندیده بود . و به وسیله همین محبت بود که توانستند در دل یکی از تاریک ترین جوامع آن زمان، جامعه ای موفق به وجود بیاورند . به گواه قرآن، راز موفقیتِ پیامبر اسلام هم در نرم خویی و محبت ایشان نسبت به اطرافیان خود است.
اصحاب یاد گرفته بودند که دل خود را از کینه و حرص خالی کنند و جای آنرا با محبت خداوند و پیامبر و برادران دینی خود پر کنند؛ زیرا اعتقاد داشتند که این محبت باعث سعادت آنان خواهد شد و انسان مومن نمیتواند در دل خود ایمان را با کینه و بغض جمع کند.
عبدالله ذی البجادتین(رض):
یکی از جوانان صدر اسلام که در جوانی ایمان آورد، در جوانی برای اسلام جهاد کرد، در جوانی شهید شد (فوت کرد). جوانی که زندگی مومنانه اش از آغاز تا سرانجام، حاوی درسهای زیادی برای من که جوان امروزی هستم داشت. نمونه ای کامل از زندگی یک جوان مومن بود .
زندگی مومنانه ی او بسیار کوتاه بود در سن شانزده سالگی ایمان آورد .و در سن بیست و سه سالگی فوت کرد؛ هفت سال زندگی مومنانه داشت، هفت سال از زندگیش رضایت خدا و پیامبر را در بر داشت .
این صحابه گرامی، نه اهل مکه بود که پیامبر او را تربیت کند و نه اهل مدینه که مصعب و امثال مصعب را ببیند؛ بلکه در شهری میان مکه و مدینه زندگی میکرد . نام اصلی اوعبدالعزی بود . در سن کودکی پدرش فوت کرد و عمویش مسئولیت او را برعهده گرفت، عمویش رییس قبیله بود به همین خاطر از نظر مالی بسیار توانمند بود،عبدالهی نیز به همین سبب در رفاه فراوانی زندگی میکرد . وهر آنچه از مال دنیا میخواست بدست می آورد.  در شهر خود مشغول چراندن گوسفندان بود، به همین سبب بیشتر اوقات در صحرا بود . زمانی که دستور هجرت صادر شد مسلمانان تک تک و مخفیانه شروع به هجرت کردند . در همین سفرها عبداله با عده ای از اصحابِ پیامبر آشنا شد و توسط آن بزرگواران با اسلام آشنا شد . عبداله نیز به اسلام علاقمند شد، به طوری که هرگاه یکی از اصحابِ پیامبر را میدید ساعتها با او همسفر میشد تا از او قرآن یاد بگیرد . و بار دیگر آن را برای صحابه ای دیگر میخواند  تا از درست بودن آن مطمین شود .
عبداله سه سال را مخفیانه زندگی کرد، به طوری که نمازهای خود را بیرون از شهر و در صحرا می خواند؛ زیرا در میان قوم خود تنها او مسلمان بود  و ترس این را داشت که مبادا  او را از عبادت منع کنند.
هرکس که به تازگی با اسلام آشنا میشود و آن را می پذیرد، قطعا اشتیاق خاصی برای ملاقاتِ رسول الله(ص) خواهد داشت. به ویژه عبداله که در زمان پیامبر زندگی میگرد.
عبداله بارها درمورد اسلام با عمویش صحبت کرد .اما عمویش هر بار او را از صحبت کردن در مورد اسلام منع کرد . تا اینکه عبداله تحملش تمام شد و نزد عمویش رفت و به اوگفت: مدت سه سال است که مسلمان شده  و میخواهد او نیز دعوت اسلام اجابت گوید . اما عمویش به شدت با او برخورد کرد و تمام امکاناتی که به او داده بود را از او گرفت، حتی لباسهای تنش را!  و او را  از خانه بیرون کرد .
عبداله با اینکه میدانست که عمویش، آسایش را از زندگی او خواهد گرفت اما بازهم ملاقات با پیامبر را انتخاب کرد . زیرا به این فهم رسیده بود که در زندگی، آرامش با آسایش تفاوت دارد و او آرامش را بر آسایش ترجیح داد و اولویت را به خدا و رسول و دین قرار داد و هر آنچه  در جبهه مقابل قرار داشت را رد کرد .
عبداله راه مدینه را در پیش گرفت . در میان راه، تکه پارچه ای به دست آورد و آن را دوتکه کرد . نیمی از آن را به بدن خود بست و نیمی دیگر را بر دوش خود انداخت و به راه خود ادامه داد .
پیامبر (ص)در مدینه و در جمع اصحابِ خود نشسته بود . عبداله بر آنان وارد شد، پیامبر (ص)با دیدن او فرمود: توکیستی ؟ عبداله جواب داد: من عبدالعزی هستم . پیامبر(ص) فرمود: چرا سر و وضعت اینگونه است ؟ عبداله در جواب گفت : عمویم زندگی را از من گرفت و من را از خانه بیرون انداخت . پیامبر (ص)به او فرمود : آیا تو این کار را بخاطر خدا کردی ؟ عبداله گفت : بله . پیامبر(ص) به او فرمود : تو از امروز عبداله ذی البجادین هستی .
حال دو سوال پیش میآید .اول اینکه چرا پیامبر(ص) او را عبداله ذی البجادین نام نهاد؟! و دوم اینکهما چه درسی از زندگی عبداله میتوانیم بگیریم؟!
پیامبر(ص) او را عبداله ذی البجادین نام نهاد تا این جوان که به خاطر اسلام، سرزنشها و شِکوه های قوم خود چشیده بود به خود افتخار کند که به خاطر اسلام این مصیبت ها را چشیده است و در راه جلبِ رضای خدا با موانع و مشکلات جنگیده است و کاری کرده که کمتر کسی توانای انجام آن را دارد. هر کدام از ما بخاطر اینکه حرام نمیخوریم و به قوانین خدا مقیّد هستیم، ممکن است سهم کمی از بهره ی دنیا داشته باشیم؛ ولی آیا ما هم به این وضعمان که رضای خدا را برهرچیزی ترجیح داده ایم افتخار میکنیم؟
زندگی عبداله، درمانِ دردِ بزرگی است که امروزه زندگی ما را فراگرفته. دردی به نام دنیا زدگی، دردی که پیامبر درباره آن هشدار داده بود .
امتحان بزرگتر برای عبداله این بود که پیامبر(ص) او را در میان اهل صفه قرار داد . مردمانی که در تنگنا قرار داشتند.
عبداله به زندگی خود ادامه داد و در رکاب پیامبر بود تا زمانِ غزوه ی تبوک. در میان راه به پیامبر(ص)عرض کرد:یا رسول الله از خدا برایم طلب شهادت کن!  پیامبر فرمود: خداوندا خون او را بر شمشیر کافران حرام گردان!  عبداله با تعجب عرض کرد: یا رسول الله من از شما خواستم برایم طلب شهادت بکنید!  پیامبر(ص) فرمود: ای عبداله، کسانی هستند که در راه خدا از خانه خارج میشوند،در راه دچار تب می شوند و فوت میکنند و شهید محسوب میشوند؛ وکسانی هستند که که در راه خدا از خانه خارج میشوند در میان راه از مرکب خود به زمین می افتند و می میرند، اینان هم شهید محسوب میشوند.
بر طبق پیش بینی پیامبر(ص)، عبداله در مسیر بازگشت دچار تب شد و فوت کرد . ابن مسعود (رض) بقیه داستان را نقل میکند .
در نیمه شب صدایی شنیدم، به خیمه پیامبر(ص) رفتم کسی را در آن نیافتم؛ خیمه ی ابوبکر(رض) و عمر(رض) هم خالی بود؛ در خارج از لشکر چراغی روشن بود،  به طرف آن رفتم و دید م پیامبر با دستانِ مبارک خویش در حال کندنِ قبر هستند!  با دیدنِ من فرمود:عبداله برادرت فوت کرد. آنگاه با چشمی گریان به کندن ادامه داد. به ابوبکر و عمر گفتم چرا به پیامبر کمک نمی کنید. پیامبر(ص) فرمود: من خودم می خواهم این کار را انجام دهم؛ آنگاه خودش در قبر دراز کشید،سپس فرمود که جنازه برادرتان را به من بدهید. جنازه را به بدنِ مبارکِ خود فشار داد و چهار بار تکبیر گفت. سپس فرمود: تو تواب و قاری قرآن هستی؛ خداوندا من از او راضی هستم تو هم از او راضی باش .
ابن مسعود که یکی از سابقین اولین است، می فرماید: آرزو داشتم به جای عبداله، من صاحبِ آن قبر بودم!

منابع:
الگوی هدایت_علی محمد صلابی
خاتم پیامبران _ محمد ابوزهره
شهب الایمان _ بیهقی
معرفه الصحابه_ ابی نعیم
دلایل النبوه _ابی نعیم

ثبت دیدگاه

5 دیدگاه برای “زندگی نامه عبدالله ذی البجادین”
  1. سلام عمو مطلب را خواند م جالب بود

    پاسخ
  2. باسلام ، از کلهرستان بزرگترین و جامع ترین پایگاه اطلاع رسانی فرهنگی ، اجتماعی ، تاریخی ایل کلهر با موضوع معرفی شهرهای کلهر نشین ، شعر کلهری ، دانلود اهنگ های کردی کلهری ، داستان لطیفه و چیستان کلهری ، تقویم کلهری ، مشاهیر کلهر و مسائل گوناگون تاریخی و روز دیدن بفرمایید و در صورت امکان آن را لینک کرده و به ما اطلاع دهید تا به تبادل لینک بپردازیم.
    http://www.sarpole-zahab.mihanblog.com
    یا علی مدد

    پاسخ
  3. کاک ناصر گیان سوپاسیت ئه که م بو ئه م ژیان نامه جوانه ! سه ر به رز بیو له بواری پینوسوو لینووس به رده وام .

    پاسخ
  4. هوالمستعان*سلام علیکم،ممنون کاک ناصر به راستی زندگانی اصحاب بزرگوار حضرت«صلی الله علیه و آله و سلم»سراسر اندرز است،اخلاص و گذشت و ایثار ،جدیت و پایداری شان مثال زدنی است.خدای رحمن ما رابر پیروی از حضرت و اصحابش مستدام نماید.جنه الفردوس مأوایتان

    پاسخ
  5. سلام و درود بر روان پاک پیامبر اسلام و اصحاب بزرگوار شان. تو دنیایی که ما زندگی میکنیم تبعیت تا این حد هم دیگه خوب نیس و عقب افتادگیه! الان دیگه مهم اینه که چقدر خوش پوش و به روز باشی. مهم اینه که خوشکل راه بری. مهم اینه که راست راست تو چشای طرف نگا کنی و با یه لبخند کلا سرش بذاری و ککتم نگزه. اصلا اصول چیه بابا؟!… …کاش بتونیم یه کم از این دنیا بیرون بیایم! ناصر عزیز ممنون.

    پاسخ
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.