دوشنبه, ۱۲ خرداد , ۱۴۰۴ Monday, 2 June , 2025 ساعت تعداد کل نوشته ها : 2519 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 2 تعداد دیدگاهها : 1908×
  • ۱۳۸۹-۱۲-۱۸ ساعت: 7:41
  • شناسه : 15

    نویسنده: عبدالرحمان سنجری/ ترجمه: حسن قادری زنی زیبا در مکه بود . شوهری داشت که روزی در حضور او به آینه نگاه کرد و به او گفت:آیا کسی را سراغ داری که این چهره را ببیند ولی فریب آن را نخورد؟ گفت:آری گفت: آن کیست؟ گفت: عبید بن عمیر گفت: به من اجازه بده تا […]

    ارسال توسط :
    پ
    پ

    نویسنده: عبدالرحمان سنجری/ ترجمه: حسن قادری

    زنی زیبا در مکه بود . شوهری داشت که روزی در حضور او به آینه نگاه کرد و به او گفت:آیا کسی را سراغ داری که این چهره را ببیند ولی فریب آن را نخورد؟ گفت:آری گفت: آن کیست؟ گفت: عبید بن عمیر گفت: به من اجازه بده تا او را مفتون خود گردانم. گفت: به تو اجازه دادم.گفت: می روم و او را شیفته خود خواخم کرد. زن رهسپار شد در حالی که مانند قرص ماه می درخشید. گفت: به راستی من شیفتۀ تو شده ام پس در کارم نظر کن ( به من توجه کن و زیبایی هایم را ببین!)  عبید بن عمیر گفت:من از تو چیزی می پرسم اگر به من راست بگویی خواسته ی تو را برآورده می کنم.  گفت: هر چه از من بپرسی به تو صادقانه جواب میدهم.  گفت: به من بگو اگر هم اکنون ملک الموت پیش تو بیاید و بخواهد که تو را قبض روح کند آیا دوست داری که این خواسته ی تو را برآورده کنم؟ گفت: خیر گفت: راست گفتی.

    گفت: اگر داخل قبر شوی و تو را برای سوال و جواب بنشانند. آیا دوست داری که این نیاز تو را برآورده کنم؟ گفت:به خدا خیر
    گفت: راست گفتی. گفت: اگر داخل قبر شوی و تو را برای سوال و جواب بنشانند. آیا دوست داری که این نیاز تو را برآورده کنم؟

    گفت:به خدا خیر

    گفت: راست گفتی، گفت: اگر مردم کارنامه هایشان را دریافت کنند و تو مطلع نباشی که آیا کارنامه  ی اعمالت در دست راستت یا در دست چپت است  آیا دوست داری که این خواسته ی تو را برآورده کنم؟

    گفت:به خدا خیر

    گفت: راست گفتی. گفت:اگر میزانها را بر پا کنند و تو حاضر شوی و اطلاع نداشته باشی که اعمال صالح تو سنگین هستند یا بار گناهانت آیا دوست داری که این خواسته ی تو را برآورده کنم؟

    گفت:به خدا خیر

    گفت: راست گفتی. گفت:اگر در برابر خداوند بایستی ، برای سوال و جواب آیا دوست داری که این خواسته ی تو را برآورده کنم؟

    گفت:به خدا خیر

    گفت: راست گفتی. گفت:از خدا بترس ای بنده خدا به حقیقت ، خداوند بر تو نعمت داده و به تو نیکی کرده است.

    پس به سوی شوهرش بازگشت . شوهرش گفت:چکار کردی؟

    گفت:ما بیکار هستیم و بیهوده خودمان را خسته می کنیم.

    پس از آن شروع به نماز خواندن ، روزه گرفتن و عبادت کردن نمود.

    منبع: کتاب: گلزار ایمان / نویسنده: عبدالرحمان سنجری/ ترجمه: حسن قادری / انتشارات : نشر احسان/ چاپ: اول ۱۳۷۹



    [۱]  عبید بن عمیر بن قتناده لیثی – پدر عالم مکّی ازبزرگان تابعین بود که شخصی عالم و واعظی بزرگ بود در سال ۷۴هوق به رحمت خدا پیوست. تذکره الحافظ۱/۵۰

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.