گردآورنده : مــــــائـده
مادر: در روزهای دردناک و پردردسر مرا حمل نمودی و با تحمل رنجها و دردها مرا به دنیا آوردی و با بوسهها ونوازشهایت مرا درآغوش گرفتی.
مادر: هرگز به خواب نمیروی تا اینکه خواب به سراغ پلکهایم آید، هیچ گاه احساس راحتی نمیکنی تا اینکه شادمانی را درمن نبینی. اگر خندیدم، میخندی بدون اینکه دلیلش را بدانی و اگر غمگین شدم گریان میشوی بدون اینکه سبب را دریابی. قبل از ارتکاب اشتباه، عذرم را میپذیری و پیش ازاظهار پشیمانی مرا بخشیده و قبل از عذر خواهی از من در میگذری.
مادر: هر کس از من تعریف کند او را تصدیق میکنی، گر چه مرا پیشوای خلایق و ماه شب چهارده بنامد. وکسی که مرا بدگویی کند او را دروغگو می پنداری، گرچه اهل عدالت به سود وی شهادت داده و معتمدین او را پاک بدانند. همیشه تو تنها کسی هستی که به کارهای من مشغول بوده و فقط تو هستی که غم مرا در دل داری.
مادر: من بزرگترین مشغولیت، قصهی زیبا و امید تازهی تو هستم. به من نیکی کرده و با این حال از کوتاهی خویش در حق من پوزش میخواهی. با شور و شوق تمام در من ذوب میشوی و باز هم زیاده از این میخواهی.
مادر: کاش میتوانستم با اشکهای وفاداری قدمهایت را شستشو دهم و در جشن زندگیکفشهایت را بردارم.
مادر: کاش مرگی که هوایت را کرده به سراغ من آید و بلایی که قصد تو را کرده بر من فرود آید. درونم به من میگوید: روح و جانم فدای تو باد، بدانی یا ندانی.
مادر: چگونه نیکیهایت را پاسخ گویم، در حالی که شکمت را جایگاه من قرار داده، از شیرت به من نوشاندی و آغوشت را برایم پوششی قرار دادی. چگونه خوبیهایت را جبران کنم، زمانی که تو در راه خوشبخت شدن من موهای سرت را سفید نموده، و بدن خویش را برای راحتی من فرسوده و ضعیف ساختی، و کمرت برای آسایش من خمیده گردید.
چگونه اشکهای راستین تو که گاهی به علت غمگین بودنت برای من و گاهی از روی خوشحالیات بخاطرمن از گونههایت سرازیر میگردید را تلافی نمایم؟ که تو در غم و خوشی من اشک میریزی.
مادر: وقتی به صورتت مینگرم، انگار صفحهی کتابی است که در آن داستان درد ورنج کشیدن بخاطر من، و روایت تلاش و تحمل سختی به سبب من نوشته شده است.
مادر: تمام وجودم احساس شرمندگی وشرمساری میکند، زمانی که به تو نگریسته و تورا درسراشیبی پیری و خود را دراوج جوانی میبینم. تو با مشقت برروی زمین راه رفته و من سریع حرکت میکنم.
مادر: زمانی که همهی دوستان به من پشت کردند، تو تنها کسی بودی که وفادار ماندی. و زمانی که وفاداران به من خیانت کرده، و یاران صمیمی مرا فریب دادند، تنها تو بودی که با قلب مهربان، اشکهای گرم، سخنان دلنواز و همدردی بیمانند خویش با من همراهی مینمودی. مرا در آغوش میگرفتی، میبوسیدی، نوازش می کردی، دلداری میدادی، همدردی میکردی وبرایم دعا میکردی.
مادر: میبینم که گذشت سالها وجود تورا ضعیف ساخته و جسم تو را ناتوان نموده. به یاد میآورم چه اندازه، درآغوش گرفتن، بوسه، اشک، نوازش و همدردی را با رضایت و اختیار کامل و با کمال محبت و بخشش، بدون درخواست پاداش و انتظار تشکر، نثارم مینمودی.
به تو مینگرم در حالی که داری با زندگی خداحافظی میکنی و من به سراغ زندگی میروم، عمر را به پایان برده و من تازه در اوایل عمر بسر میبرم. ناتوانم از برگرداندن جوانیت که به پای جوانی من ریختی و بازگرداندن نیرو و توانت که به پای نیرومند شدن من تباه ساختی.
تمامی اعضای بدنم با شیرت قوام گرفت و گوشتم از گوشت بدنت بافته شد. گونههایم با اشکهایت شستشو داده شد، موهای سرم با بوسه هایت روییده شده و موفقیتم به برکت دعاهایت تحقق پیدا کرد.
نیکیهایت را میبینم که مرا دربرگرفته، بنابراین در مقابل تو مانند خدمتگزاری ناچیز مینشینم. موفقیتها، برتریها، نوآوریها، و استعدادهای خود را نزد تو به فراموشی میسپارم؛ چرا که همهی اینها فقط قسمتی از بخششهای تو درحق من است.
دربین مردم احساس بزرگی و درمیان دوستان احساس منزلت کرده و نزد دیگران احساس باارزش بودن میکنم؛ اما در پیشگاه تو همان کودک خردسال هستم؛ احساس هیچ بودن کرده، شرمندگی تمام وجودم را دربر گرفته و دچار دلهره میشوم؛ از این رو لقبها را باطل کرده و شهرت را از یاد میبرم. مال را به گوشهای انداخته و تعریف و تمجیدها را به باد فراموشی میسپارم؛ چرا که تو مادر، و من فرزند، تو سرور و بزرگ و من خدمتگزاری ناچیز، تو مدرسه و من دانش آموز، تو درخت و من میوهی آن هستم؛ و اینکه تو همه چیز در زندگی من هستی. پس به من اجازه بده تا برپاهایت بوسه زنم. و از ارزش و بزرگی توست روزی که فروتنی به خرج داده و به لبهای من اجازه دهی که خاک پای تو را پاک نمایند.
ربِّ اغفر لوالدی وارحمهما کما ربّیانی صغیراً.
(پروردگارا! پدر و ما در مرا مورد مغفرت و رحمت خود قرارده، همانگونه که در کودکی مرا پروراندند).
ترجمه: صلاح الدین مصلح
ثبت دیدگاه