نویسنده: دکتر جاسم المطوع /// ترجمه : فرزان خاموشی /// سخنش را اینگونه آغاز کرد: من از دین و دینداران متنفر هستم و همچنان نماز خواندن را دوست ندارم و حتی از صحبت کردن پیرامون دین و احکام آن بیزارم.
از او پرسیدم: به چه دلیلی از آنها متنفر هستی؟ نگاهی به خواهرش کرد و به او گفت: برای او بگو به چه دلیلی ما از دین و دینداران متنفر هستیم. خواهرش گفت: اجازه بدهید از اول داستان برای شما شروع کنم؛ من الان ۱۵ ساله هستم، و برادرم دو سال از من بزرگتر است و ما الان نزد شما آمده ایم تا از پدر و مادرمان شکایت کنیم؛ به خاطر اینکه آنها باعث شدند تا ما از دین و دینداران متنفر شویم. مادرم زنی محجبه و دیندار است اما رفتار و اخلاق او با دین سازگاری ندارد، هنگامی که کودک بودیم برای برخورد با ما از کلماتی بسیار زیاد استفاده می نمود که باعث متنفر شدن ما از دین شد به گونه ای که خودش احساس نمی کرد، به ما می گفت: کسی که دروغ بگوید خداوند متعال او را با آتش می سوزاند اما در مقابل جلوی ما خیلی دروغ می گفت و هنگامی که از او می پرسیدیم: به چه دلیلی خداوند متعال کودکان را هنگامی که دروغ می گویند را با آتش می سوزاند ولی با بزرگان کاری ندارد و آنان را عذاب نمی دهد؟ و هرگاه من و برادرم کاری را انجام می دادیم به ما می گفت: خداوند کسی را که این کار انجام می دهد دوست ندارد، کم کم این احساس در ما پیدا شد که خداوند ما را دوست ندارد، و او کودکان را به وسیله آتش می سوزاند پس برای چی او را بپرستیم و برای او نماز بخوانیم؟! برادرش سخنان او را قطع کرد و گفت: با این وجود بر سر ما داد می زد و به ما دشنام می داد و ما را کتک می زد، در حالی که او را می دیدیم که به مردم نصیحت می کرد تا دیندار شوند، پس این چه دینی است که از او سخن می گوید؟!
اما پدر ما یک تاجر موفق و دیندار است؛ اما بیش از یک مرتبه او را دیده ایم که فیلم های مستهجن نگاه می کند،با تلفن همراه خود با زنان روابط غیر شرعی دارد ،و همچنین می دانیم که او از پول شرکت برای منافع شخصی خود استفاده می کند و با این وجود هرگاه من و خواهرم نماز نمی خواندیم ما را کتک می زد،لذا از نماز و دین بیزار شدیم و از نفاق دینی که روزانه در خانه مان مشاهده می کردیم متنفر شدیم .
(پس از شنیدن سخنان این دو جوان)سخنم را با این آغاز کردم که دین و دینداران با یکدیگر متفاوتند؛ دین منهج زندگی است، و آن عبارت است از دستورات الهی برای انسان که اگر به این دستورات پایبند باشد سبب خوشبختی او در دنیا و آخرت می شود؛ اما دیندار فردی است که به دین منتسب است و او در واقع بیانگر دین نیست ، هرگاه انسان الگویی خوب و پسندیده ای باشد پس شکل خوبی را برای دین به نمایش می گذارد، و هرگاه این انسان الگویی بد و زشت مانند این پدر و مادر باشد شکل بدی را از دین به نمایش می گذارد. در این جا مشکل در دین نیست بلکه مشکل اساسی در دینداری است و بین این دو تفاوت زیادی وجود دارد.
پس از آن با این دو جوان درباره نقش آنها در این مورد که آنان می توانند باعث شوند پدر مادرشان به سمت دینداری حقیقی حرکت نمایند صحبت کردم ، با این حال سخنی که بیش از همه مرا تحت تاثیر قرار داد این بود که آنها پدر و مادر خود را به نفاق دینی توصیف کردند، چرا که آنان در مقابل مردم یک دیندار واقعی بودند؛ اما در حقیقت این گونه نبودند، انگار آنان از دین برای محقق ساختن اهداف زندگی خود استفاده می نمودند، حتی باعث شدند این دو جوان از دین متنفر شوند و به ملحد شدن فکر نمایند .
و به همین خاطر من از شما می پرسم : آیا ما فرزندانمان را به گونه ای تربیت کرده ایم که باعث متنفر شدن آنان از دین شده یا اینکه باعث محبوب شدن دین نزد آنان شده است؟
من مادری را می شناسم که همیشه دختر خود را تکذیب می کند هنگامی که از او می پرسد آیا نماز خوانده ای ؟ و دخترش با صداقت جواب می دهد که نماز خوانده است، ولی مادرش به او می گوید به من دروغ نگو، که این برخورد او باعث شد دخترش نماز خواندن را ترک نماید و به خاطر سوءظن مادرش، همیشه به او دروغ بگوید.
و همچنین مادری دیگری را می شناسم که در برخورد با دخترش نمونه است، و رفتار او سبب شده که فرزندانش راستگو شوند و نماز خواندن را دوست داشته باشند. دختر این مادر به من می گفت: هرگاه مادرش از او می پرسید که آیا نماز خواندی در جواب او می گفت نه هنوز نخواندم در مقابل مادرش به او می گفت: ای دخترم به خاطر اینکه حقیقت را برای من گفتی از تو متشکرم و امیدوارم که برای نماز خواندن تلاش و کوشش نمایی، (این مادر) مدح کردن را بر سرزنش، و تشویق نمودن را بر نقد کردن تقدیم نمود، این اسلوب و روش باعث شد که دین و نماز خواندن در نزد این دختر محبوب شود.
دو روش بسیار قوی و تأثیرگذاری که سبب می شود فرزندانمان را به دین و دینداری علاقه مند کند (( اخلاق صادقانه و الگوی نیکو است)).
رسول الله صلی الله علیه و سلم می فرماید:(( أکمل المؤمنین إیماناً أحاسنهم أخلاقاً، الموطئون أکنافاً، الذین یألفون و یؤلفون، و لا خیر فیمن لا یألف و یؤلف)) کامل ترین مردم از جهت ایمان خوشخوترین آنهاست، با دیگران نرم خو هستند، به گونه ای که با مردم انس می گیرند و مردم نیز با آنان انس می گیرند و فردی که با دیگری انس نگیرد و دیگری نیز با او انس نگیرد دارای خیر و نیکی نیست.
پس دین وسیله ای نیست که بتوان با آن تجارت نمود، یا در فرم و شکلی نیست که بتوان توسط آن مردم را فریب داد، یا عبارت از چند کلماتی نیست که بتوان با استفاده از آن چیزی را به دست آورد، یا اینکه لباسی نیست که بتواند پایبند بودن ما را آشکار نماید، بلکه دین عبارت است از روش زندگی که از قناعت درونی و ایمان به غیب و اخلاق صادقانه و تعامل نیکو با دیگران و داشتن ظاهر و شکلی خوب سرچشمه می گیرد، پس هرگاه اخلاق و رفتار ما خوب باشد و الگویی نیکو باشیم به این ترتیب کسانی که ما را می بینند تحت تأثیر قرار می گیرند و با این کار نمونه ای زیبا و قشنگی از دین را به دیگران تقدیم می نماییم و این چیزی است که در این زمان در محیط جامعه و خانه هایمان از دست داده ایم و کمیاب شده است.
تابش
ثبت دیدگاه