به قلم:لطیفه فاضلی//
وَلِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ( 109آل عمران)
هر چیزی که در آسمانها و زمین است از آن خداوند است و همه چیز به سوی خداوند بر می گردد.
( پس عشق نیز تنها لایق خداوند است و بس)
چه کودکانه عاشق خدای خودم شده ام….
در آن زمان که شداءد زندگی بر صحیفه ی دلم خطوط سیاه کشید و من در طوفان سخت زندگی هر روز محکمتر از دیروز شدم.و شاید در آن روزها این ناملایمات زبانم را به شکوه و کنایه از غم مجبور می کرد و شاید گاهی از هجوم نامهربانی های زمانه بر تار و پود احساسم غمین می گشتم.و شاید شاهد سفید شدن تمام تار موهایم شدم و جریحه دار شدن قلبم نیز…
آری روزهای سخت و طاقت فرسایی بود.من شکستمو به وضوح صدای شکستنم را شنیدم.و این درد مرا سخت می آزارد…
اما در عمق این دریای پر تلاطم و سهمگین روزگار ، امواج های سنگین وجودم را ، غواصی شد در حال جویای مروارید تقوا…
که این کوشش و این جوشش و این در پی مروارید بودن ، بالاخره توانستم از صدف گرانبهای قرآنی بهترین مرواریدهای اصل و ناب خلوص و تقوا را بیابم…
و آن روز بود که شنیدم صدای لبخند بی نوای دل دردمندم را …
آری من دیدم که رسیدم
من دیدم که حضور الله را در خودم پیدا کردم
من دیدم که مرواریدی کیمیا از عمق دریای شداءد روزگار.با آنهمه موج و خروش و تلاطم های سرنوشت اندر صدف قرآن می درخشد.
و دیدم که عشق در من هویدا شد.اما افسوس که زمینی ها تفسیر بی ترجمه ایی بر آن دارند
اما من…
چه کودکانه عاشق خدای خودم شده ام.آن خدای سرزمین خاک دلهایم که کمی آن سوتر زمزمه ی مبهم عشقش اعجاز محبت خیالم شده است…همان عشقی که در سرزمین خاک من بیگانه است.وچه غریبانه محکوم به ارتداد و ننگ در دادگاه خیال پردازی های رنگارنگ زمینی ها به دار آویخته شد.خداوندا…زمین تو جای قشنگی نیست.من از زمینت.آسمانت.و حتی باران تو دلگیرم.زمین و زمان و آسمانت بوی خیس خاک نفرین شده ی دل من را دارد…
ای من با خود در گیر و دار .ای من ناپایدار.تا به کی محور خود عاطفه داری و احساس؟؟؟زمینی ها به انجماد تفکر و اندیشه در ازدحام خویش مانده اند زمینی ها نمی دانند باران نیز اشکهای خداست.و اشکهای همیشه سرازیر من بر گونه های سردم.عشق و رحمت خداست که در قلبم به ودیعه گذاشت.دلم سو سوی بی جهتی دارد درین کابوسهای کهنه ی عشق زمینی ها بر در و دیوار بوستان برهنه ی چموش…خداوندا فریادی از فراخنای خالی دریای دلم بر ساحل غمهای من شعله میکشد.که بگویم.اینجا عشق را وصله می زنند بر بغض شکسته و هق هق بی جای دل…نمی دانند شمع ذره.ذره آب شد تا داستان عشق را فهم دلها بکند.نمی دانند اگر چشمان من هماره بارید آن عشق بود که از چشمان بی فروغم در وادی گنجینه ی احساسم می چکید…تو با آن عظمت و آن صاحب ومالکیتت بر جهان!!! چشم تر من دل تو را نزده .وآنگاه که عشق تودر درونم شعله میکشید زبان گستاخم را به سویت رها میکردم تا تازیانه ی شکایت هایم آرام گیرد…بی تابی و بی قراریم دل تو را نزد یارب…و به لبخند گفتی گاهی بخاطرت ماندن را بر گلایه هایت تحمل میکنم چون رفتن از دست همه بر می آید…چون تو میدانستی آنگاه که عشق بمیرد.زبان آرام و شکوه هایم تمام میشوند.خداوندا….من زمینت را دوست ندارم.زمین تو جای قشنگی نیست.زمینی ها تفسیر زیبای دلم را از عمق اشکها و شکوه هایم بی ترجمه دانستند…رقص تند ایام و بوی خیس دل من راز نمناک چشمان من است.من همچنان ساده و پاک…آبی آرام…اما لجوج و گستاخانه عشق ورزیدم.عشقی ناب که بر دفتر دلم تا اخرین نفس از جرعه ی جانم همه مهر نوشتم…خدایا صدای ربنایم را تو بشنو یا رب…تو می دانی سهم عشق من از باغ این بوستان فقط جیک جیک گنجشکان نیست.نرم نرمک می خواهم زمین را رها کنم.زمین تو جای قشنگی نیست.اینجا احساس را به قیمت اندازه میگیرند و دل را گویی خریده اند.تا بخود آیی میبینی دلت از دستشان روی خاک افتاده و جای پایشان روی دلت جا مانده …
خداوندا صدایت میکنم یارب…صدای ربنایم را تو بشنو
تو ای یارب تو که خورشیدی به فصل سرد شبهایم بتاب…
تو که لبخندی به روی گل رخسارم چو قاب…
عشق خدا برترین عشق است وهنر بسیار بزرگیست من هم خدای خودم را بسیار دوست دارم امیدوارم که روزی همه ی ما عاشق خدا شویم وعاشقانه اورا ببرستیم واقعا مطلب جالبی بود ازنویسنده تشکر میکنم امیدوارم که خداوند منان ایشان را توفیقی بزرگ بخشد .جزاک الله خیرا .thank you very much ده سو وه ش بو .ده سو خوش وی یاخوا
سلام خدا بر خواهر عزیزم لطیفه بانوی ارجمند….ممنون از مطلب زیبایت حقا که «هر آنچه از دل برآید ….لاجرم بر دل نشیند»منتظر نوشته های ارزشمند دیگرتان هستیم.