سعید نورسی /// فرض کن تو در راهی میروی، و میبینی، که در مسیر راه کاروانسرایی هست که یک پادشاه بزرگ آن را برای مهمانانش ساخته است، و به خاطر تفریح و عبرت گرفتن مهمانان، میلیونها سکهی طلا را برای تزیین و آراستن آن کاروانسرا مصرف نموده است.
اما آن مهمانان در مدت کوتاهی به تماشای گوشههای ناچیزی از تزیینها میپردازند، و اندکی از آن غذاها را با شتاب میچشند، و قبل از سیر شدن، کاروانسرا را ترک میکنند، و میروند. اما هر مهمان با دوربین مخصوصی که دارد، از اشیای آن کاروانسرا تصویربرداری میکند، و در عین حال، کارگران صاحب بزرگ کاروانسرا نیز از اعمال و نحوهی رفتار مهمانان ـ با کمال دقت و امانت ـ فیلمبرداری و ثبت میکنند، همچنین میبینی که آن پادشاه، بخشهای عمدهی تزیینهای با ارزش را روزانه خراب کرده، و برای مهمانان جدیدش تزیینات جدیدی را به وجود میآورد. پس آیا با دیدن این، شبههای باقی میماند، که شخصی که این کاروانسرا را در مسیر این راه ساخته است، مقری فوقالعاده و دایمی، گنجینههای ارزشمند پایانناپذیر و سخاوت بزرگ و مستمر نداشته باشد؟
و با نشان دادن لطف و کرمش در این رستوران، اشتهای مهمانان را به چیزهایی که در نزد خود دارد، باز میکند، و رغبت و تمایلشان را به هدایایی که برای آنها آماده کرده است، تحریک میکند، و برمیانگیزد؟!
بدین سان، اگر بیدار و هشیار در اوضاع این مسافرخانهی دنیا تأمل کنی و با درایت و هوش، در آن بیندیشی، به این «نه اساس» پی خواهی برد:
اساس اول: خواهی فهمید، که این دنیای شبیه به آن کاروانسرا، بیجهت و به خودی خود، برپا نشده است، و محال است که به خودی خود این شکل و صورت را گرفته باشد، بلکه مسافرخانهییست، که با حکمت ساخته شده است، و همواره پر و خالی میشود و کاروان مخلوقاتی که از راه میرسند در آن منزل میکنند، و بعد از مدتی کوچ خواهند کرد.
اساس دوم: ساکنان این کاروانسرا مسافر هستند، و پروردگار کریمشان آنان را به «دارالسلام» دعوت میکند.
اساس سوم: خواهی فهمید که تزیین و آراستگی این دنیا، فقط به خاطر لذت و تفریح نیست، چون اگر برای لحظهای لذتآور باشد، با فراقش ساعتها رنج به بار میآورد، به تو میچشاند و اشتهایت را باز کرده، اما سیرت نمیکند، زیرا یا عمر تو کوتاه است و یا عمر او، و برای سیر شدن کافی نیست. پس این تزیینها که ارزششان والا و عمرشان کوتاه است، به خاطر عبرت گرفتن است، و برای شکر کردن است، و برای تشویق جهت دست یافتن به اصول دایمی آن است و برای اهداف بلند و والای دیگری بنا شده است.
اساس چهارم: خواهی فهمید که زینتهای موجود در این دنیا در حکم صورتها و نمونههای نعمتهاییست، که با رحمت خداوندی در جنت برای مؤمنان ذخیره و مهیا شده است.
اساس پنجم: خواهی فهمید، این مصنوعات فانی، برای فنا و به این سبب که لحظهای دیده شوند، و سپس محو و نابود گردند، آفریده نشدهاند، بلکه در این جا به مدت کوتاهی جمع شده و وضعیت و جایگاه مطلوبی به آنها داده شده، تا از آنها تصویربرداری گردد، و نمونهبرداری شود، و معانیشان فهمیده شود، و نتایجشان تدوین گردد. مثلاً از آنها برای اهل خلود و جاودانگی، مناظر دایمی و همیشگی نسج نمایند و ببافند، و در عالم بقا نیز مدار غایتها و اهداف دیگر شوند.
از مثال زیر میتوان فهمید، که اشیا به خاطر بقا آفریده شدهاند نه فنا، و حتی فنای ظاهرشان نیز به مفهوم ترخیص و پایان یافتن وظیفه و مأموریت است، آن چه از یک جهت، فنا یابد، از جهات بسیار زیادی باقی میماند، برای مثال: به یک گُل که یکی از کلمات قدرت الهیست، بنگر و ببین، که در مدت کوتاهی تبسم میکند، و به ما مینگرد و سپس در پشت پردهی فنا و نیستی پنهان میشود، او میرود، اما همچون واژهای که از دهانت خارج شده است، هزاران مثالش را در گوشها به امانت گذاشته، و به تعداد عقلهای شنونده، معانیاش را در عقول برجا میگذارد. چون پس از انجام وظیفهاش که افادهی معنی بود، راهش را میگیرد، و میرود، اما این گُل نیز قبل از رفتن، صورت ظاهریاش را در حافظهی هر کسی که او را دیده است، جا میگذارد، و ماهیت معنویاش را نیز در بذر و تخمهای خود جا میدهد، گویی هر حافظه و هر بذر، به منزلهی عکس و تفسیریست جهت حفظ زینت و زیبایی و تصویر آن، و محلیست جهت دوام بقای آن.
وقتی مصنوعی که در پایینترین سطح حیات است، چنین باشد، پس به خوبی میتوان دریافت، که انسانی که در بالاترین طبقهی حیات به سر میبرد، و مالک روحی ماندگار است، چه قدر، بابقا و جاودانگی در ارتباط است.
وقتی عکس و تصویر و قانون ترکیب و تشکیل نباتان گلدار و میوهها ـ که اندکی به روح شباهت دارند ـ در بذرها و هستههای ذره مانند آنها با کمال نظم و به رغم دگرگونی و انقلابهای پر هرج و مرج، محافظت و نگهداری میشود، به خوبی میتوان دریافت که روح انسان که خصلتهای جامع و ماهیت والایی دارد، و یک «قانون امری» ذی شعور و نورانیست، و با «وجود خارجی» پوشانده شده است، چه قدر با بقا پیوند دارد و مرتبط اشت.
اساس ششم: و خواهی فهمید که بر انسان، افسار بسته شده و خودسر و مهار گسیخته رها نشده است، تا در هر جا که میخواهد، بچرد، بلکه همهی اعمال و کردار او یادداشت و تصویربرداری میشود، و نتیجهی همهی افعالش ثبت و ضبط میگردد، تا به محاسبه کشانده شود.
اساس هفتم: خواهی فهمید، که مرگ و نابودی که در فصل پاییز به سراغ مخلوقات زیبای بهار و تابستان میآید، فنای همیشگی و اعدام ابدی نیست، بلکه برگهی ترخیص آنها پس از انجام و اتمام وظایفشان است.
همچنین زمینهسازی و خالی نمودن و حاضر کردن مکان برای مخلوقاتیست، که در بهار جدید میآیند، و جای موجودات قبلی را گرفته، و وظیفه و مأموریت خود را انجام میدهند.
و نیز هشدار و تنبیه سبحانیست، به ذیشعوری که غفلت، وظایفشان را از یادشان برده و مستی آنان را از شکر بازداشته است.
اساس هشتم: خواهی فهمید، که صانع سرمدی این عالم فانی، عالم باقی و ماندگار دیگری دارد، که بندگانش را به سمت آن سوق داده و تشویق میکند.
اساس نهم: و خواهی فهمید که پروردگار رحمان بندگان مخلصش را در آن عالم پهناور چنان اکرام میکند، که نه چشم آن را دیده و نه گوش آن را شنیده و نه بر قلب بشر خطور کرده است. آمنّا…
منبع: کلامها / مؤلف: بدیع الزمان سعید نورسی/ مترجم: داریوش موسوی
نوگرا
ثبت دیدگاه