یکشنبه, ۴ آذر , ۱۴۰۳ Sunday, 24 November , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 2441 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 2 تعداد دیدگاهها : 1908×
برای تو می نویسم . . .
شناسه : 1232

نویسنده : نسیبه عبدی  اسماء جان خواهر گلم! آن دم که در ظهر چهارشنبه خبر عروسیت را به پدرت دادند ، کاش اشکهایش را خودم میدیدم ، اگرچه با دل نیز اکتفا میکرد. دانست که تو هدیه ای بی نظیر بوده ای که شهادت نیز لیاقتت شد و آن هنگام بود که پدرت محمد بلتاجی […]

ارسال توسط :
پ
پ

نویسنده : نسیبه عبدی 

اسماء جان خواهر گلم! آن دم که در ظهر چهارشنبه خبر عروسیت را به پدرت دادند ، کاش اشکهایش را خودم میدیدم ، اگرچه با دل نیز اکتفا میکرد. دانست که تو هدیه ای بی نظیر بوده ای که شهادت نیز لیاقتت شد و آن هنگام بود که پدرت محمد بلتاجی در س استقامت و جهاد در راه خدا را الگو شد برای هر انکه در این دنیا به دنبال نایافته هاست.

 

پدرم ، مادرم وخواهرت اسماء جان همراه تک تک گریه های پدر مادر وبرادرانت گریستیم.گریه مان از شهادتت نبود چراکه هدیه ای بی نظیر بود که صاحب آن شدی هدیه ای به زیبایی چشمان و به دلنشینی لبخندت.برای تو میگویم برای تو که هزاران کیلومتر از من فاصله داری اما دوریت را حس نمیکنم برای تو که همسنم بودی همچون من دانش آموز بودی و لبخند و انرژیت همچون من و دوستانم بود. برای تو مینویسم که پدرت گفت دخترم اسماء دانش اموزی خوب و بر گزیده بود. و آن هنگام دیگر به زیبایی های دنیایم نیندیشیدم. اسماء جان برای تو مینویسم که امشب خدا را شکر دلیل اشکهایم شدی و دلیل انتخابم اینکه بروم نه انی را که همه میروند بلکه راهی همچون راه تو را خواهر نازنینم.

اسماء ! خنده هایت دلخوشی پدرت بود وحجاب و متانت ات نشانه عزت اسلام و مسلمانیت و شهادتت گواهی بود برآن. اگر چه بر جنازه پاکت پدر مهربانت نماز نگزارد ولی غمت نباشد که روزی پدر مجاهدت نیز با توست ، غمت نباشد که مسلمانانی شایسته همچون پدرت بر تو نماز گزاردند.

تلاطم های نوجوانی ام خاموش شد آن لحظه که شنیدم محمد بلتاجی فرزندش شهید شده وخاموش تر گردید آن دم که فهمیدم همسن  ام بوده ای خواهر مهربانم ! نگاه زیبایت را هر گاه که روبرویم میگذارم به خدا سوگند به مقام ات نزد خداوند متعال غبطه میخورم.

اکنون برای تو مینویسم ، برای تو که در شب های تابستانم آن هنگام که در نماز های تروایح مان دعا کردیم برای هم میهنان مسلمانت اشک بر چشمانمان جاری شد. تو از دیار سرزمین متمدن مصری.سرزمین یوسف نبی.

برای تو مینوسم که زیبایی و لطافت چشمانت را هیچ دختر امروزی و به ظاهر متمدنی نمیتواند داشته باشد.

برای تو مینویسم که هنگام خبر شهادتت مرتبا سرنوشتی همچون تو را خواستار از الله بودم برای خنده هایت که فدایشان شوم مینویسم.

مینوسم برای پاکی دستانت و برای صدای گرفته ات که مدتها بود درمیدان رابعه العدویه فریاد میزد ومیگفت (( حسبنا الله ونعم الوکیل)).

برای تو مینویسم برای تو دختر مسلمان مصری خواهر خودم که وقتی افطار میکردم تو هنوز تشنه بودی و آن هنگام که از سیری خوابم میبرد تو مشغول نماز شب.

خواهرم اشکهایم برای تو که فدای تو. تو همان اسماء ای که اکنون در کنار اولیاء و انبیاء همنشینی. تو که برای آزادی وعزت اسلام رفتی ومن وهمسالانم هنوز نمیدانیم ازادی چیست؟؟؟ ای وای من وای افسوس بر من.

خواهرم آن گاه که ندای ((حسبنا الله ونعم الوکیل)) را با دیگر خواهران و برادران مسلمانم میدادی به بزرگی خدا سوگند گاه بسیار در عجب میماندم و متحیر ایمانتان می شدم.با گریه هایتان گریستیم وبا شادیتان خندیدیم.هیچگاه شب عید فطر را یادم نمیرود یادت است؟؟ عروسی خواهران وبرادرانمان بود.هیچ گاه شادی مسلمانان را در ان شب فراموش نمیکنم. سرزمینت مصر ،سرزمین یوسف نبی، پیامبر جمال و زیبایی، نشان داد که همچون نیل بزرگوار است و بخشنده. برای اسلام ندا سردادید که به خدا سوگند اگرچه زمانی دیر بشود اما راه تو را خواهم رفت و برای اسلامم ندا سر میدهم وچه خوشبختم که اگر توفیق شهادت را بیابم.دستان خون الود و زحمت کش پدر و دیگر برادران وخواهران را هنگام کمک رسانی به شهداء و زخمی ها فراموش نمیکنم که اگر فراموش بکنم نشان دهنده این نیست که کارتان بزرگ نبود بلکه من کوچکم وحقیردربرابر عزتتان.قبل از سحر اگر شما را میدیدم نماز شب میخواندید و بعد از آن نماز صبح و یاالله بعد از ان خونهای عزیز و پاکتان ریخته میشد .اشکم امان نمیدهد ولی می مانم به پای اسلام مان خواهر ، به پای گام های پیامبر بزرگوارمان آن هنگام که به خاطر اسلام راه مدینه را در پیش گرفت و خسته شد.فدای خستگی هایش شوم ، می مانم به پای تشنگی های خودش و یارانش.

اسماء می مانم به پای بزرگی وبخشندگی مردم مدینه که بخشیدند وتقسیم کردند آنچه که داشتند بابرادرانشان.

می مانم به پای تک تک قطره های عرقی که برپیشانی پیامبرم محمد (صل الله علیه وسلم) جاری گشت فدای خستگی هایش بروم حقیرم اگر بدون پاسخشان بگذارم.

می مانم به پای اندیشه ی پدرم وامثال پدرم و اسلام است ایین من.

فدایت شوم می مانم به پای خونی که حقت نبود ریخته شود .می مانم به پای ارزوهایت که نگذاشتند براورده شود وتصور کردند خاموشمان میکنند،نه تصور میکنند وگرنه نور خدا که خاموش نمیشود.

خواهر گلم ! ای قرین رحمت پروردگارمان نمیگذارم لبخند مسلمانی را در این دنیا در مقابل من از او بگیرند تا جان در بدن دارم.عزت اسلام را همانند تو با حجابم یاورم. وگام هایم را فقط برای الله برخواهم داشت وبرای عزت اسلامی که محمد رساننده اش بود.غمت نباشد راهت پایان نمی یابد ما با تو ایم ای آنکه زیباییت را هیچ دختر به ظاهرمتمدن و غربی نمیتواند داشته باشد غمت نباشد…….

ثبت دیدگاه

2 دیدگاه برای “برای تو می نویسم . . .”
  1. سلام خواهر خوبم دستت درد نکنه و بسیار سپاس بابت مطلب زیبایی که نشان دهنده ی غلغله و جوشش درونی ات هست و قلب پاکت را نشان می دهدکه معلومه چقدر برای دین و دعوت می تپد و دغدغه دارد. قلمت هم بسیار زیباست و بااحساس.ان شاا… که اون رو همیشه در راه دین و دعوت به کار ببری.(من و تو تو تالار گفتمان خیلی با هم دوستیم البته هردومون با نام های مستعار!)

    پاسخ
  2. ممنون خواهر عزیزم از لطفتون…امیدوارم همینطوری باشه که میفرمایین…
    التماس دعا:}

    پاسخ
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.