هر سال در اردیبهشت ماه، بر پیشانی بهار برای مدتی و نه بسیار، نام معلم وردِ زبان ها می شود و البته بُن جان هایی را هم به تعمق فرا می خواند. برپایی مجالس باشکوه و اجرای بهترین برنامه ها در این هفته راه و رسم نیکویی است هرچند هیچ گاه همسنگ جایگاه معلم نیست.
گویند مگو سعدی چندان سخن از عشقش / من گویم و بعد از من گویند به دوران ها
هر سال در اردیبهشت ماه، بر پیشانی بهار برای مدتی و نه بسیار، نام معلم وردِ زبان ها می شود و البته بُن جان هایی را هم به تعمق فرا می خواند. برپایی مجالس باشکوه و اجرای بهترین برنامه ها در این هفته راه و رسم نیکویی است هرچند هیچ گاه همسنگ جایگاه معلم نیست. اما نکته جالب این است که تصمیم سازان و مجریان این برنامه ها بازهم خود معلمان و ادارات آموزش و پرورش هستند. گزافی نیست اگر گفته شود در یک جامعه فرهیخته فرهنگ مدار، گفتن از معلم و تجلیل و مهم تر از آن تحلیلش باید به امری جاری و ساری تبدیل شودو نباید محبوس هفته ، ماه و یا سال گردد. آموزش و پرورش با محوریت معلم و مدرسه محل تشکیل و بالندگی بُن مایه های فرهنگ و معرفت برای سایر بخش های جامعه است و به درستی گفته اند که «کلید خوشبختی جامعه در دستان آموزش وپرورش است» آیا مهندسی اجتماع و تولید ، تمرین و نهادینه کردن ارزش هایی مانند آزادی ، عدالت ، همزیستی ، هم فکری ، هم افزایی ، قانون گرایی و…. سایر توانمندی ها و مهارت های فردی و اجتماعی در همان چهار دیواری کلاس یعنی جایگاهی که معلم و دانش آموز رُخ در رُخ یکدیگر می ایستند صورت نمی گیرد؟!
پرده برداری از یک تابلوی زیبا
نگارنده به عنوان کمینه عضو خانواده بزگ تعلیم و تربیت در این نوشته قصد قلم فرسایی و تکرار سخن های فراوان گفته شده در باب معلم و تعلیم و تربیت و تأثیر انکار ناپذیرش بر فرهنگ و فرهنگ عمومی جامعه را ندارد بلکه ضمن تبریک به معلمان و متولیان آموزش و پرورش و آرزوی سلامت و سعادت برای همه، داستان ملاقات خود را با یک معلم پیشکسوت بازگو می کند که موجب کشف تابلوی زیبایی گردید. تابلویی ، نه نقش گرفته از رنگ های ساکت و بی روح، بر کاغذ و یا چرم بی زبان و خاموش بلکه تابلویی گویا از جنس صفا ، صمیمیت و قدر شناسی و نشان دهنده ماندگاری کار معلم من این تابلو را نجوای زیبای یک معلم با دانش آموزش پس از گذشت ۳۰ سال نام نهاده ام.
و اینک ……… توصیف تابلو
معرفی معلم
جناب آقای سید باقر هاشمیمتولد سال ۱۳۱۸ه.ش مدت ۳۵ سال پُر کار و پُر بار در کنارِ دانش آموزان دختر و پسر دبیرستان های شهر کرمانشاه مشغول تدریس ادبیات فارسی بوده و اینک در آپارتمان کوچک خود بر کنارِ کرمانشاه (شهرک الهیه ) دوران بازنشستگی را می گذراند اما از کار باز نمانده و مشغول نوشتن و سرودن اشعار و نیز امیدوار به چاپ آثار خود هستند. همیشه به عنوان دانشجویی خُرد از مصاحبت با این معلم بزرگ لذت برده و نکته ها آموخته ام.
شهر کرمانشاه دبیرستان بنت الهدی صدر (دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی سابق ) سال تحصیلی ۶۱- ۶۰
آقای هاشمی معلم ادبیات فارسی دو سال پس از چهل سالگی خود را تجربه می کند و با شور و شوق تمام ادب فارسی را به دانش آموزان می آموزد. ایشان می گفتند در تمام دوران تدریس ام به عادتی پایبند ماندم و آن اینگه نمرات دانش آموزان نُخبه کلاس را که در دفترچه مخصوص دبیران ثبت می شد نزد خود نگهداری می کردم و هنوز هم آن ها را دارم. در سال ۱۳۶۰ در کلاس اول دبیرستان دخترانه بنت الهدی صدر دختر خانمی به نام نازنین رزازیان یکی از آن دانش آموزان بود که تقریبا تمام نمراتش عالی و بویژه در درس هایی که من تدریس می کردم شاگرد ممتاز کلاس به شمار می آمد.
بازنشستگی معلم
گردونه زمان بدون توقف به چرخش و پیش روی خود ادامه می دهد، خوشی ها و ناخوشی های پیش آمده سپری می شود و آقای هاشمی پس از ۳۵ سال فعالیت بازنشسته شده و پس از چندی به حکم سنت جاری و اراده باری دچار ناراحتی تضعیف اعصاب و اندکی لرزش در دست ها می شوند. آری دستهایی که زمانی محکم و با صلابت کتاب ادبیات فارسی را برای ساعت ها نگاه می داشت و نظم و نثرش را شرح می داد اکنون به تعبیر زیبای خود آقای هاشمی چون شاخ بید نو رُسته به لرزه افتاده اند. ایشان می گفتند برای مداوا به پزشکان مختلفی مراجعه کردم چند بار هم به تهران رفتم.
نجوای معلم با دانش آموز دیروز و پزشک متخصص امروز در مطب
در یکی از این سفرها بود که یکی از پزشکان در تهران به من گفت شما که در کرمانشاه پزشک متخصص مغز و اعصاب خوبی دارید چرا پیش ایشان نمی روید؟ گفتم کدام پزشک ؟ گفتند خانم دکتر رزازیان. نام، برایم آشنا بود ناخودآگاه به کلاس های درس دبیرستان بنت الهدی برگشتم و دفترچه ثبت نمرات را در ذهن مرور می کردم. در بازگشت به کرمانشاه و مراجعه به نمرات دانش آموزان در سالهای گذشته متوجه شدم که پزشک معرفی شده به من همان دانش آموز ممتاز دبیرستان بنت الهدی صدر است. به مطب خانم دکتر نازنین رزازیان دانش آموزم در سال ۶۰ و اینک متخصص مغز و اعصاب زنگ زدم و درخواست نوبتی نمودم منشی گفتند چند روز دیگر فردای همان روز به مطب رفتم. منشی گفت برای امروز وقت نداریم گفتم من وقت نمی خواهم در سالن انتظار نشستم ابیات زیر را روی کاغذ نوشتم و گفتم لطف کنید و این نوشته را به خانم دکتر بدهید :
هاشمی بیمـــار و پیر و خسته است / در اتــاق انتظــار بنشسته است
دستها لـــرزان مثال شاخ بیــد / شاخ بیــدی، کان به تازه رُستـــه است
آن چُنان لرزش بود گاهی شدید / گویی مفصل ها زهم بُگسسته است
گه شدیـد و گه خفیف و گاه نیست / دردِ آن تنـد و گهـی آهسته است
رعشـه ی دستش ببین از خـط او / چـون چلیپا خـط او بشکسته است
او پس از لطف خـدای چـاره ساز / دل به تشخیص و دوایت بسته است
گر کُنَد رزازیان درمان دهی / جان و جسم و روحش از غم رَسته است
هـر طبیبـی علـم و اخـلاقش بــود / در میـان جامعـــه برجستـــه است
شـــادم از آنکـه پزشــک خــــوب ما / نـازنینِ نـازنین زان دستــه اسـت
او صبــور و آگه است و مهـــربان / علــم و اخلاقش بهم پیوستــه است
ای خوشــا آن کس مثـــال آن طبیب / بـا صفـات عالیـه آرَستــه است
در نَوردیـد او به دانش مغـز ها / مغـز و اعصابی که ما را ، هستــه است
چون به امید خدا نُسخه دهد / بس مریض از درد و رنجش جَستــه است
وارَهـان دستـان او از ارتعـاش / گرچـه دست از زندگانـی شُستــه است
باقــر آمــد تا وَرا درمـان کنی / چــون تــرا حــاذق ترین دانستــه است
پس از چند دقیقه ناگهان خانم دکتر از مطب بیرون آمده و یکباره در تونل زمان۳۰ سال به عقب بر می گردد ، معلم ادبیات خود را درمقابل خویش می بیند. از دیدنش به وجد می آید او را به مطب برده از احوالش جویا می شود و نسخه ای برایش می نویسد و بدین ترتیب به معلم خود ادای احترام می کند و معلم نیز به داشتن چنین دانش آموزی که راههای کسب دانش را طی نموده و به اوج رسیده است به خود می بالد و افتخار می کند.
آقای هاشمی نقل می کرد نوبت بعد که به مطب خانم دکتر رفتم دیدم آن ابیات را با همان خط خودم در قاب شیشه ای زیبایی بر دیوار اتاق خودش نصب کرده است.
من تو را بردم فراز قُله هان / بعد از این تو از درون خود بخوان (مولانا )
حبیب الله مستوفی
کرمانشاه – اردبهشت ۹۳
ثبت دیدگاه