برگردان از کردی به فارسی: ادریس پیرصاحب
سینمای فرانسه فیلمی در مورد ابراهیم آقا (عمو ابراهیم) تولید کرده، که عمر شریف مصری نقش جادلله قرانی را در آن ایفا میکند. فیلمی بسیار موفق بوده که جوایز متعددی را در زمینههای مختلف کسب کرد. این داستان خلاصهای از این فیلم است.
عمو ابراهیم و جادلله قرانی چه کسانی هستند؟
در یکی از شهرهای فرانسه پیرمردی پنجاه ساله اهل ترکیه مغازه خاروبارفروشی داشت که در طبقه اول آپارتمان مسکونی چندطبقهای واقع شده بود. در یکی از این واحدها خانوادهای یهودی زندگی میکردند که پسری هفت ساله بهنام جاد داشتند، این پسر یهودی برای خرید مایحتاج خانواده همیشه به مغازه عمو ابراهیم میرفت و هر بارهم که خریدی انجام میداد به دزدی و دور از چشم عمو ابراهیم شکلاتی برمیداشت و این عادت همیشگیاش شده بود.
جاد بسیار ترسیده بود.. چون فکر میکرد که عمو ابراهیم نمیداند هر بار دزدی می کرده است.. عمو ابراهیم با جوانمردی بسیار به او دلداری داده و میگوید: نه، اجازه نمیخواد، هر روز که میای باید شکلاتی را حلالوار برداری. جاد از این سخن عمو ابراهیم چقدر خوشحال شد ؟!!!
با گذشت زمان دوستی عمو ابراهیم و جاد محکمتر و عمقتر شد تا جاییکه عمو ابراهیم جای پدر، مادر و همنشین جاد را گرفت.
عمو ابراهیم بیسوادی بود که تنها توان قرآن خواندن داشت که آنرا هم در دوران کودکی یاد گرفته بود، این پسر یهودی اگر دچار گرفتاری میشد پیش عمو ابراهیم میرفت تا برایش حل کند. عمو ابراهیم نیز کتابی را در یک صندوقچه گذاشته بود و به جاد میگفت: برو بالای نردبان و کتابی را که در صندوقچه است برایم بیار. جاد کتاب را درمیآورد و عمو ابراهیم میگفت شانسی کتاب را بار کن و عمو ابراهیم دو صفحه از کتاب را برایش میخواند و کتاب را میبست و مشکل جاد را حل میکرد، و جاد با خوشحالی میرفت.
این شرح حال عمو ابراهیم اهل ترکیه و جاد یهودی بود… پس از گذشت ۱۷ سال از این موضوع، سن عمو ابراهیم به ۶۷ سال رسید و جاد هم جوانی۲۴ ساله شد…. عمو ابراهیم در این سن وسال به رحمت خدا پیوست اما قبل از مرگش به فرزندانش وصیت کرده بود کتاب داخل صندوقچه را به جاد پسرک خانواده یهودی بدهند.
جاد وقتی به درگذشت عمو ابراهیم آگاه شد که فرزندان او کتاب را برای جاد بردند و گفتند: پدرمان فوت کردهاست و وصیت کرده که این کتاب را که در صندوقچه مخصوص مغازهاش بوده به تو بدهیم… جاد از ته دل اندوهگین شد و از این خبر ناخوشایند نارحت شد چون عمو ابراهیم را بسیار دوست داشت و عمو ابراهیم همدم و همنشیناش بود.
روزگار سپری شد، روزی مشکلی برای جاد پیش آمد و او به یاد عمو ابراهیم افتاد که صندوقچه را برایش گذاشته بود. رفت و صندوقچه را باز کرد، دید که تنها کتابی در آن قرار دارد و آنرا باز کرد، عربی نوشته شده و او عربی نمیتواند بخواند. پیش فردی تونسی رفت و از او خواست که دو صفحه از کتاب را برایش بخواند و ترجمه کند. پس از خواندن کتاب، جاد مشکلش را با فرد تونسی در میان گذاشت و او نیز مشکلش را حل کرد.
جاد بسیار متعجب شد و از او پرسید: این کتاب چیست؟ فرد تونسی گفت: قرآن کریم و کتاب مقدس مسلمانان میباشد. جاد به او گفت: چگونه میتوانم مسلمان شوم؟ تونسی پاسخ میدهد: ابتدا باید شهادتین را بر زبان آوری و بگویی: شهادت میدهم خدایی جز الله نیست و محمد فرستاده اوست… و سپس از شریعت اسلام پیروی کنی و به این شیوه مسلمان میشوی…..
جاد شهادتین را میگوید و مسلمان میشود و میگوید:" أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمدا رسول الله"… و نام خود را به جادلله قرآنی تغییر داد و تعهد کرد که در جهت احترام به این کتاب مقدس مابقی زندگیش را در خدمت آن قرار دهد….!! جاد الله قرآن را یاد میگیرد و به خوبی آن را فهم میکند و از اروپا شروع میکند به تبلیغ قرآن تا جایی که شش هزار نفر از مسیحیان و یهودیان را مسلمان میکند. روزی داشت قرآن قدیمی هدیه شده از طرف عمو ابراهیم را تلاوت میکرد که در ابتدای کتاب، نقشهای زیبا از جهان رسم شده و عمو ابراهیم بر روی قاره آفریقا امضایی کرده که در زیر امضا این آیه نوشته شده بود: "ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَالْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ" النحل۱۲۵. یعنی: مردمان را با سخنان استوار و بجا و اندرزهای نیکو و زیبا به راه پروردگارت فراخوان ، و با ایشان به شیوه هرچه نیکوتر و بهتر گفتگو کن.
جاد الله قرآنی چنین استنباط کرد که این خواسته عمو ابراهیم از جاد است و برهمین اساس تصمیم گرفت تا آنرا عملی کند…. جادلله آن مسلمان حقیقی و دعوتگر متعهد سی سال با مسلمانی زندگی کرد و همه زندگیاش را وقف اسلام کرد و پس از آنکه مردمان بسیاری را در اروپا مسلمان کرد، از اروپا خارج شده و راهی کنیا و جنوب سودان و اوگاندا و سایر کشورهای همسایهشان شد و تعداد بسیار زیادی را در حدود شش میلیون نفر از قوم زولو را مسلمان کرد. این فرد بزرگ بهدلیل بیماریهایی که در آفریقا دچار آن شد در حالیکه ۵۴ سال سن داشت در سال ۲۰۰۳ وفات نمودند…. هزاران رحمت خداوند بر روحش باد….
قضیه به اینجا خاتمه نیافت و ایمانش مادرش را تحت تأثیر قرار داد. مادر جاد که یک یهودی متعصب و درسخوانده و استاد دانشگاه بود، پس از گذشت دو سال از فوت پسرش… در سال ۲۰۰۵ درحالیکه ۷۰ سال سن داشت مسلمان شد.. در مورد دلیل مسلمان شدنش میگوید: من به مدت ۳۰ سال با فرزندم جنگیدم تا او را به دین یهودیت برگردانم و با تمام علم و آگاهی و تجربهام سعی کردم تا او را به قناعت برسانم به یهودیت برگردد اما نتوانستم او را قانع کنم و این درحالی استکه عمو ابراهیم، پیرمردی بیسواد توانست دل پسرم را برباید و او را مسلمان کند و دلش را با او پیوند بزند…
دینی که چنین باشد یقینا دین درستی است… به همین دلیل من هم مسلمان شدم و امیدوارم که خداوند او را بر راه حق قرار دهد… آمین…
جا دارد از خود بپرسیم: جادلله قرآنی چرا مسلمان شد؟
اگر کمی تأمل کنیم بدون شک حکمت و کردار درست عمو ابراهیم و راه و روش والای اسلام نقشی اساسی در این تغییر داشتهاند… میبینیم عمو ابراهیم به مدت هفده سال با جوانی همنشنی میکند و از او عصبانی نمیشود، او را با اسامی ناشایست صدا نمیزند و به او نمیگوید: ای کافر گوساله پرست!!! ای از نژاد میمون و خوک!! و حتی به او نگفت: پسر یهودی! در این مدت دور و دراز حتی یک بار به او نگفت که: مسلمان شو!! کمی بیندیشیم، به مدت هفده سال با کسی همنشینی کنی اما یک بار هم در مورد اسلام و زیبایی این دین برایش صحبت نکنی… و حتی در مورد انحراف یهودیان از دین خود برایش صحبت نکنی!!
اینچنین پیرمرد بیسوادی چگونه فهمید تا چنین معاملهای با این جوان انجام دهد و دلش را به تمامی با قرآن پیوند بزند. در یکی از دیدارهایش زمانی که فردی از او سئوال میکند: نظر خودت در مورد میلیونها نفری که شما مسلمان کردهای چیست؟ می گوید: افتخار این مهم تنها برای من نیست، تمامی فضل و بزرگی آن به نیکویی عمو ابراهیم برمیگردد خدایش رحمت کند…
دکتر صفوت حجازی که یکی از افراد مشهور است میگوید: در کنگره لندن که در مورد مسئله دارفور و چگونگی کمک به مسلمانان محتاج دارفور و چگونگی جلوگیری از مسیحی شدن آنها بود، با یکی از سران زولو دیدار کردم، در میانه گفتگوها بحثی از دکتر جادلله پیش آمد، دکتر حجازی میپرسد: شما دکتر جادلله قرآنی را میشناسی؟ رئیس قبیله زولو در جواب سئوالی میپرسد و میگوید: چطور؟ مگر شما ایشان را میشناسید؟ دکتر حجازی پاسخ میدهد: بله، میشناسم و در زمانیکه برای معالجه به یکی از بیمارستانهای سویس آمده بود او را دیده و با او نشستی داشتم. رئیس قبیله زولو با گرمی دست دکتر حجاری را میبوسد. دکتر حجازی میپرسد: چرا چنین کاری انجام دادی من که کاری برای شما انجام ندادهام؟
رئیس قبیله زولو میگوید: من دست شما را نمیبوسم، بلکه آن دستی را میبوسم که با دست دکتر جادلله قرآنی دست داده باشد..!! دکتر از ایشان میپرسد: شما را دکتر جادلله مسلمان کرده است؟ جواب میدهد: نه، بلکه فردی منرا مسلمان کرد که دکتر جادلله -رحمت خدا بر او باد- ایشان را مسلمان کرده بود.
باید چندین هزار نفر از طریق افرادی مسلمان شده باشند که خود توسط دکتر جادلله مسلمان شدهاند؟!! پاداش اینهمه خیر برای ایشان و فردی که پس از خداوند مهربان دلیل مسلمان شدنش شد. حالا عمو ابراهیم سی سال است که فوت کرده و دکتر جادلله قرآنی نیز چندسالی است که درگذشته است اما این همه اجر و پاداش را بعد از خود به همراه خواهند داشت.
منبع: http://www.asharqalarabi.org.htm.01-uk/ruiah/b-sharq
سلام برایانی ئازیز و خوشه ویست
مطلب زیبا و متنی غنی و عبرت آموز بود
امیدوارم که ما هم مانند این بزرگواران با تمانینه و صبر فراوان ما یه ی سر بلندی اسلام شویم
سلام و تشکر از آقای پیرصاحب.من خلاصه ی این مطلبو چندسال پیش در وبلاگ کنکاش مطالعه کردم.که سید احمدهاشمی مدیرش بود.جدیدا این وبلاگ رو نمی بینم،و هرچه سرچ می کنم اونی که من مطالعه کردم نیست،هر کسی آدرس دقیقشو داره لطفا اطلاع بده. ممنون میشم.
سلام
فکر کنم اسم وبلاگ عوض شده و به سایت تابش تغییر یافته است
سلام
با تشکر از دست اندرکارن سایت خوب پینوس و زحمات آنان مطلب خیلی قشنگ, جالب و عبرت آموزی بود.
اگر فردی بخواهد تاثیرگذار باشد سواد شغل و … خیلی مهم نیست بلکه داشتن هدف است که حرف اول را می زند
موفق باشید