نویسنده : فرمیسک فرهادی /
ایلان پسرم چقدر شبیه فرزان من هستی
سه ساله، از پدرو مادری کرد و در سرزمینی مظلوم به دنیا آمدی.
اگر مادرت فرصت مرثیه سرایی نداشت ، من با اشک های گرم یک مادر برایت سرودم، نوشتم و نقشی از ذهنم را نگاشتم.
بخواب پسرم
امشب دریا به جای دست های من تو را نوازش میکند و آرام در آغوشت می گیرد .ماهی ها تنها یی ات را پر می کنند تا نبودم را حس نکنی.اینجا تاریک است، دنیا تاریک است .نترس پسرم دلم روشن است که خدا با توست.
همان خدایی که موسی را با دست مادرش به آب انداخت و در نهایت ناجی هزاران تن کرد.
برای تو نیز سرنوشتی مشابه رقم زد.
رسالتت مبارک بزرگ رهبر کوچکم.
خیلی قشنگ بود فرمیسک جان.
.عجب شباهتی پیدا کرده بودی بین داستانها و اسطوره ها و چیزهایی که از بچگی می شنویم و از بچگی درموردشون شنیدیم و یاد گرفتیم و
وآنچه که در زندگی
وامروزه باهاشون مواجهیم.
مطلبت واقعا تاثیر گذار بود .
روش فکر شده بود.
به زیبایی همه چی کنار هم چیده شده بود.
سپاسگزارم