سه شنبه آخر سال به گونه ای شده که بعید نیست تا چند وقت دیگر ادارات و مدارس به علت آنکه این مراسم آسیب های کمتری را به همراه داشته باشد به عنوان تعطیل رسمی در تقویم مان ثبت می کنند، و می نویسند به علت بارش خمپاره های جان گیر استقبال از بهار، تعطیل!
واپسین روزهای اسفند در پی هم می آیند و می گذرند، و ۹۶ آخرین نفس های خود را می کشد. سینه اش به خس خس رسیده و چند صبای دیگر بیشتر زنده نیست، می رود تا برای همیشه در خاطره بماند. خاطره ای شیرین یا تلخ، ازدواج، طلاق، بدنیا آوردن فرزند، استخدام و اخراج شدن، تصادف، سوختگی و… .
بهار نیاز به استقبال دارد، نیاز دارد تا دستش را کم کم بگیریم تا عادت کند به مردمانی که از زمستان جان سالم به در برده اند، باید آرام آرام مقدمات برخورد بهار با مردم را فراهم کرد. شاید چهارشنبه آخر سال بهترین بهانه برای آشتی دادن انسان ها با فروردین باشد.
سه شنبه ای با قدمت
گفته می شود زمانی که زرتشت، با رسیدگی به حساب های گاه شماری موفق به تنظیم و تدوین تقویم گردید، مصادف با سالی بود که تحویل سال به سه شنبه می افتاد. نیمی از آن سه شنبه از سال قدیمی به شمار می آمد و از ظهر به بعد، سال جدید آغاز می شد. از آنجا که در آن زمان هم آغاز هر روز را از نیمه شب حساب می کردند، فردای سه شنبه را به عنوان نوروز اعلام نمودند و شب پیش از آن را به جشن و سرور و آتش بازی پرداختند. سال ها گذشت و جشن گرفتن در آخرین سه شنبه ی سال بدون توجه به روز آغاز سال به صورتی فرهنگی دیرینه در آمد و پاس داشته شد.
البته قبول اسلام نیز تا حدی در پابرجای ماندن این جشن تاثیر داشته است. اعراب روز چهارشنبه یا یوم الربعا را روزی نحس می دانند و این امر بهانه ای شد تا ایرانیان با جشن و سرور به جنگ این نحسی بروند و آن را به در کنند. آنها معتقد بودند که روزهای نحس و شوم را باید جشن گرفت تا شیاطین و اجنه فرصت رخنه در وجود آدمی را پیدا نکنند.
سبقه برگزاری جشن ها در ایران، تاریخ دیرینه ای دارد. تاریخی که دیگر تاریخی نیست و با زندگی امروزی به روز شده و نمادی از گذشته را به همراه ندارد. شاید در همان تاریخ، افراد برای تخلیه انرژی خود همین که چای آتشی می خوردند و تا پاسی از شب صدای آواز محلی شان در سکوت شب به گوششان می رسید، دیگرانرژی برای کارهای خارج از ذهنرا ازشان می ربود. اما آدم های نسل جدید انرژی شان بیشتر شده است. در یکی از دیالوگ های فیلم نهنگ عنبر۲؛ رضا عطاران خطاب بستنی فروش می گوید چرا موز و بستنی و شیر وقتی با هم مخلوط شوند، فروشش ممنوع می شود؟ شاید آدم های دوره های قبل همانگونه که با یک شب نشینی و چاله آتشی جشن های پایان سال را با شادی سپری می کردند، خوردن این همه مواد انرژی زا برایشان نیازی نبود. اما دگرگونی در ژنتیک انسان های امروزه کاری کرده که خوردن دو معجون و منفجر کردن دو محله و تخریب سه آپارتمان باز هم باعث تخلیه کامل روحی و روانی انرژی شان نمی شود و حتما باید چند کشته و زخمی به جای بگذارند تا حس کنند چهارشنبه سوری خوبی داشته اند.
تکرارهای بی اثر
آنقدر گفتنی های چهارشنبه آخر سال از زبان های آموزش و پرورش، رسانه ها، نیروی انتظامی، اورژانس، روانشناسان و جامعه شناسان نقل شده است که هر سال فقط تکرار مکررات را باید در پیش بگیریم. دیگر دورهم بودن با اقوام و فامیل و بازی های خانوادگی، دیدن فیلم های مختلف در شبکه های تلویزیونی، خوردن آجیل و تنقلات در بین نسل جدید خریداری ندارد. به نظر آنها این کارها لوس بازی است و انگار فقط در سه شنبه آخر سال باید شب تار را با نور خمپاره های زمینی روشن کرد. اعتقاد به ترقه و فشفشه و این رقم سوسول بازی ها در این روز معنایی ندارد.
نسل جدید که علاقه مند به ساز و آواز و پایکوبی های موزون و غیر موزون است هم نتوانست با این حرکات هم انرژی آتشین خود را سرکوب کند. البته همه اینها را با هم می خواهند. به گونه ای که در چند سال اخیر، در محلات مختلف شهرها، بویژه مکان های اصلی در شهرهای بزرگ پاتوقی برای بزن و بکوب های خیابانی جوانان در زیر نور آتش های چهارشنبه سوری شد. البته توقعشان از جشن چهارشنبه سوری خانوادگی این است که وقتی بعد از کارناوال های بمباران جان سالم به در بردند، خسته و سیاه رنگی و با موهای کز خورده به خانه آیند و حالا در کنار خانواده شبی به یاد ماندنی را رقم بزنند. ترکاندن پیت های موادمنفجره انرژی زیادی ازشان گرفته و حالا یاد دست پخت مادر افتاده اند. دیدن فیلم سینمایی و خوردن آجیل با اقوام و خانواده را به ساعات آخر شب که به بامداد منتهی می شود موکول می کنند تا قسم دروغ اینکه چهارشنبه آخر سال با خانواده خوش گذرانده اند، راست از آب در بیاید.
بالن آرزوها که نمی دانیم از ناکجاآباد به ما رسید، در کنار مین های کاشته شده خیابانی به بالا می رود تا وقتی صدا انفجار را زیر پا احساس کردند، آرزوهایشان به بالا رسیده باشد.
جوانان طمع کار
تجربه این چند سال اخیر نشان داده است که دل نگرانی های مسئولین دل سوز برای برگزاری یک سه شنبه آخر سال، با اضافه کردن هر بخش به آیتم های فرهنگی سال قبل، فقط این نتیجه را به همراه دارد که علاوه بر بمباران، کارهای جدید در حاشیه نیز انجام می شود. حتی اگر بزرگترین جشن کشوری در شهرهای مختلف توسط یک سازمان یا ارگان برگزار شود و برنامه های جذاب و غیرقابل باور نیز برای نسل جدید برگزار کنند آنها قبل یا بعد و یا در حین خوشحالی و کف زدن ها باز بمبی به سوی اجراکنندگان پرتاب تا شادی جشنشان را دو چندان کنند.
حکایت خواستن هم خرما و هم خدا شده است. از هیچ چیزی نمی توانند بگذرند و آن برنامه های هم که تدارک می شود به سرعت و با یک خلاقیتی در خلال سایر برنامه های- از آوردن دیجی و بستن کوچه و حرکات موزون گرفته تا بالن آرزوها و …- چهارشنبه سوری جا خوش می کنند.
همه راه های مسالمت آمیز با نسل بمب طی شده است. آنها چون میدان جنگ را تجربه نکرده اند صدای این خمپاره ها برایشان بچه بازی است. اگر در جنگ حاضر بودند و می دانستند که خمپاره به قصد گرفتن جان بر سرشان فرود می آید، هر گونه مواد منفجره ای را تا پایان زندگی شان تحریم می کردند. اما آنها فاقد درک چنین شرایطی هستند. حتی آنها درد سقط شدن بچه یک زن باردار در اثر ترس، بچه ای که خودش را از ترس خیس می کند، یا پیرزن و مردی که قلب شان باطریش از کار می افتد را نکشیده اند. دیگر زبان مسالمت آمیز با کسانی که آسایش و آرامش را در این جشن استقبال از بهار می گیرند، به سر آمده است. حالا باید مسئولین مربوطه با شناسایی این افراد تهی مغز، صبح سه شنبه به طور مخفیانه در جیب، لباس یا کیفشان مواد منفجره ای که پودرشان کند، بگذارنند تا آنها با منفجرشدنشان مایه خنده و شادی و دل خنک شدن کسانی که از این عمل بیزار هستند را فراهم کنند. باشد که همه عاملان این رفتارهای ناشایست خود منفجر شوند تا زمین از وجود آدم های بی تدبیر پاک شود.
به طور یقین اگر بهار می دانست نسل کنونی این گونه می خواهد به استقبالش بروند ترجیح می داد همیشه در خواب زمستانی فرو رود و هیچ وقت سر از برف بیرون نکشد.
ثبت دیدگاه