با خبر شدیم که سه تن از دخترکان حادثه ی آتش سوزی روستای شین آباد، شهرستان پیرانشهر را به بیمارستان امام رضا مشهد آورده اند ما نیز عنان از کف بریده تصمیم گرفتیم به ملاقاتشان برویم. به هر کس زنگ زدیم با اینکه در گیر و دار امتحانات بودیم کسی نه نگفت.
با کمی گشتن در راهروهای تو در توی بخش سوختگی اتاقشان را پیدا کردیم دو تا که گویا حالشون خوب نبود در بخش ایزوله بودند و ممنوع از ملاقات و یکی که به ظاهر بهتر در، اتاقی بود که میشد او را از پشت شیشه ملاقات کرد.
اسراء که با چشمان درشت و معصومش به ما خیره شده بود، روی تخت دراز کشیده بود و مادرش با کوهی از درد کنارش، درد فرزند، درد سوختن فرزند، حس غریبی بود.
با مادرانشان حرف زدیم، غم و اندوه این چند هفته که نه بهتر است بگوییم این چند سال در چین های صورتشان سخت هویدا بود.به زبان شیرین کردی به بیان ماجرا پرداختند در حالی که یکی حرف میزد و آن دو تن دیگر گریه میکردند و او نیز گهگاهی کنترل خود را از دست میداد و گریه میکرد. هر کلمه ای از آن ماجرا مانند خنجری سخت بر قلبمان فرود می آمد
گفتند کلاس آتش گرفت، گفتند بچه ها چهل دقیقه در میان آتش گرفتار بودند، گفتند اهالی با تراکتور نردههای پنجره را در آوردند و بچه ها را از پنجره کلاس بیرون آوردند، گفتند معلمشان حتی یک بار هم به ملاقاتشان نیامده، همه را گفتند ولی نگفتند خودشان چقدر سختی کشیدند، چقدر آوارگی، دردشان درد فرزند بود و بس…
با چشمانی اشکبار و با زبانی عاجز از بیان هر کلمه ای گوش کردیم….
با پدر مبینه حرف زدیم، پدر که استوارانه کوهی از درد را پس لبخندش پنهان کرده بود، نیز گوشه ای از ماجرا را برایمان شرح داد و میگفت دخترش را پس از ۲۳روز از تبریز به مشهد انتقال دادند و…
با این همه غم نشانی از خوشحالی درگوشه صورتشان پیدا بود، خوشحالی از اینکه دستی از جنس همدلی و همدردی به سویشان دراز شده بود.
بعد از دیدار با کوهی از اندوه به سوی صندلی های درسمان برگشتیم در حالیکه میدانستیم این صندلی های امروز ما رویای فردای کودکان در بند تخت بیمارستان بود ….
——————————————————————————————–
——————————————————————————————–
——————————————————————————————–
——————————————————————————————–
——————————————————————————————–
همّتی قابل تقدیر و ستایش است؛ این ملاقاتها و دیدارها سوا از جنبه ی معنوی شان، که طبق فرمایش حضرت رسول(ص) بسان قدم زدن در باغهای بهشت اند؛ در سایر ابعاد دیگر فاقد دستاورد نخواهد بود؛ شاید این ملاقات، دلگرمی و پشتوانه ای نسبتا مناسب برای ملت کؤرد باشد و یا مسئولین حساب کار دستشان آید و متوجه این شوند که جانمایه ی اخلاق و شعور و عاطفه و انسانیت هنوز در میان قشر بالنده ی جوان و دانشجو زنده است…!
افتخار میکنم به داشتن چنین برادران وخواهرانی
با سلام خدمت همه ی شمایی که بویی از انسانیت برده اید.
واقعا به شما تبریک میگم.
ولی تا کی باید شاهد همچین صحنه هایی در زندگیمان باشیم؟
سیروس جان بابت گزارش ممنون
وفقط میتونم بگم متاسفم
پیش له هه مو چیتیک سپاس ئیوه هاو زمانانین به ریز ئه که م و سه یر کردنی ئه م وتاره
هیوادارم کاتی ئه و مندالانه ده گه رینوه بو کوردستان ئیوه ش به جوانترین شیواز لایانگریان لی بکه ن تا هه موو جیهان بزانی ئیمه خه لکی کوردستان مندالکانیچمان وه کوو چاومان له لامان به ریزن
خدا باعث وبانیشونو روسیاه کنه
ضمن تشکر فراوان از کار بسیار پسندیده تون، براشون آرزوی سلامتی دارم…
خدایا دردشان را التیام دهد، از کارتان هم خیلی خوشم آمد که به ملاقات رفتید، خدا قوت و خسته نباشید.