رویا خسروی امروز همینطور که غرق در تفکر بودم و به این فکر میکردم، روزهای باقی مانده تا پایان برج را چگونه با اندک باقیمانده حقوقم سر کنم که هم مجبور نباشم پول قرض بگیرم و هم این روزها بگذرد،
وارد راه پله خانه شدم و به محض ورود با خانم همسایه برخورد کردم. شاید برای هزارمین بار در این چند ماهی که از همسایگی ما میگذرد، درخواستش را تکرار کرد و من هم با شرمندگی همان جواب همیشگی را دادم؛ باور کنید در محل کار ما مدتهاست استخدام برای نیروهای جدید نداریم ولی اگر موردی بود حتما خبر میدهم. میگوید پسر بزرگم با مدرک فوق لیسانس، پدر کوچکم هم با مدرک لیسانس و پایان خدمت چندین سال است دنبال کار میگردند و علیرغم تحصیلات دانشگاهی، در این سالها آنقدر بیکاری برایشان سخت شده که حاضرند هر کاری بکنند تا درآمدی داشته باشند. میدانم دخترش دانشجو است و او هم بیکار است و همگی در یک آپارتمان ۸۰ متری با مسمتری پدر بازنشستهشان با هم زندگی میکنند. از چند ماه قبل که فهمید به قول قدیمیها دست من به جایی بند است،هر بار مرا میبیند این درخواست را تکرار میکند، می گوید پسر بزرگم اگر کار پیدا کند حتما ازدواج میکند، چه بسا اگر چند سال پیش درآمد داشت حالا فرزندش هم به دنیا آمده بود. اما نگرانیاش از پسر کوچکتر است، میگوید به هر دری که زده، کاری پیدا نکرده است و حالا دیگر امیدی ندارد که با حقوق بخورنمیری که شاید زمانی دستش را بگیرد بتواند زندگی کند. می گوید با دوستانی معاشرت میکند که او نگران است او را به راه خلاف بکشند و یا معتادش کنند.
در خانه را که باز میکنم علاوه بر مشکلات عدیده خودم،غصه آنها هم اضافه میشود. هر چند در خانواده خودمان هم چند جوان بیکار داریم اما اینکه همه فرزندان یک خانواده بیکار باشند واقعا معضلی است جانکاه. وقتی بیکاری بر شانههای جوانان سنگینی کند برخی به اشتباه در راههایی میافتند که عاقبتی جز تباهی و ناکجاآباد نخواهد داشت و چه بسیار جوانانی که این روزگار را میگذرانند و گویی هیچ مسئولی به فکرشان نیست. این همه برنامه توسعه و برنامههای کوتاه مدت و بلند مدت برای ایجاد اشتغال در نهایت سرانجام خوبی نداشته و همچنان بزرگترین مشکل جوانان در کشور ما بیکاری است.
دهه شصتیها این مشکل را به خوبی درک میکنند زیرا پس از غولهای تحصیل در کلاسهای پنجاه نفره و فارغالتحصیلی پس از کنکورهای چند میلیون نفری، به در بسته بازار اشباع شده کار کشور خوردند و این در برای بسیاری از آنها علیرغم اینکه حالا به چهل سالگی رسیدند، بسته مانده است.
هیچ چیز برای یک جوان سختتر از این نیست که شغلی در خور موقعیت و تحصیلاتش نیابد و تا کسی در این موقعیت قرار نگیرد از سختی آن چیزی درک نمیکند. تاخیر در ازدواج شاید یکی از تنها مواردی باشد که در کشور ما از معضلات بیشمار بیکاری برای مسئولان مهم بوده است اما حتی همین موضوع هم نتوانسته تکانی به این همه مدیر و وزیر و رئیس در این مورد بدهد. اینکه یک جوان تحصیلکرده مجبور است در سن بالا همچنان از والدینش پول تو جیبی بگیرد و با آنها زندگی کند، یکی از دردناکترین عواقب بیکاری است. معضلی که تمامی روابط خانوادگی و عشق و محبت را کمرنگ کرده و بسیاری از روابط را نابود میکند. از سوی دیگر، کار را نباید فقط به عنوان یک پدیده اقتصادی و کسب درآمد نگاه کنیم. وجه مهمتر آن کسب هویت اجتماعی است؛ یعنی افراد با کارشان شناخته میشوند. کار، افراد را به جامعه بزرگتر پیوند میزند وبرای آنها هویت میآفریند؛ درنتیجه هم دختران و هم پسران با داشتن شغل فقط کسب درآمد نمیکنند بلکه دارای هویت اجتماعی میشوند و فقدان کار آنها را از این بخش مهم زندگی اجتماعی یعنی هویت، انسجام اجتماعی و پیوند به جامعه بزرگتر محروم میکند. یعنی یک جوان بیکار هم روابط خانوادگی و هم روابط اجتماعیاش را به مرور از دست میدهد و دچار شرایطی میشود که ممکن است دست به انتخابهای غلطی هم بزند؛ انتخابهایی که در شرایط نرمال هیچگاه به آنها فکر هم نمیکرد اما بیکاری و ناامیدی بسیار مخرب است و روند زندگی یک انسان را دگرگون میکند. پس در سیاستگذاریهای اجتماعی باید به مسئله اشتغال نه فقط به عنوان یک پدیده اقتصادی بلکه اجتماعی نگاه شود که چقدر داشتن شغل میتواند زندگی مردم و بخصوص جوانان را متحول کند. خوب است دولت جدید که با شعارهای زیبایی در جهت بهبود شرایط اشتغال بر سر کار آمده، فکری به حال خیل عظیم جوانان بیکار در کشور بکند.
ثبت دیدگاه