نویسنده: امیررضا رضایی(اوزی) / شاید هم بدانیم در مفهوم آواره شدن به اینکه: بخاطر نداریهای زندگی آواره شویم، به خاطر جریانات پیشآمده در هر زندگی آواره شویم حال چه با دست خویش و چه بخاطر شرایط محیطی نامناسب آواره شویم، در درون مرزهای کشور خود.
ولی آواره شدن به اجبار، به قیمت سرقت خاک، به جبر جبّار، به لطف خیانت و به لطف تمام زدوبندهای سردمداران دست نشاندهی خائن بر سرزمینهای اسلامی، تا آواره نشویم درک آن سخت خواهد بود.
درک کوچ اجباری به اردوگاهها، درکی نیست که بتوان با جان و دل فهمید تا آنکه در واقعیّت آن قرار بگیری و زندگی کنی به اجبار و دیدن آنسوی خانهات با حصاری از حصاربندان قومی سرکش.
چگونه میتوان غیرت یک میهندوست مسلمان را درک کرد، وقتی خانه و خاکش از مهد نیاکانش به محوای قومی رانده شده و آواره از درگاه خداوندی به زور تبدیل گشته تا به قدرت زور جبّاران، صاحب آن گردد، بدون دیدن حقّ صاحبخانه.
ما را یارای درک آن نیست چون آسودهایم به لطف مدافعان مرزهای این سرزمین.
خواستند که خاکمان را ببرند؛ ولی هشت سال وطنپرستان سرزمینم، سینه سپر کردند تا تکرار فلسطین نگردد این سرزمین آزاد.
ما به کدامین تفکّر اسیریم که حق آواره شدن ملّتی را حق اشتباه خودشان دانسته و سر در گریبان خویش، چوب حرّاج میزنیم برای آن؟
ما سوار بر کدامین موجیم که بیت مبارکی را حق قومی صهیون دانسته و به لعاب(حقّ زیستن آنها) بر حقّ مردمش و حقّ ملّت اسلامی سرپوش میگذاریم که نشانهای همزیستی ما، درفش هویّت اسلام ماست به سند تمام تواریخ دنیا؟
باید در قلب مقاومت بود تا درک کنیم زجر کمبودها، زجر دستخالیها، زجر شنیدن توهینها به مردمانت که به راحتی در افکار خویش چوب حرّاج نزنیم بر یک سرزمین.
و چه راحت پارههایی از مردمی آواره، به جرم مسلمان بودنشان، به جرم خیانت اندک سردمداران دولتهای اسلامی، به جرم اینکه از ما نیستند و به امواج مخرّب اسلامستیزان داخلی و خارجی و در لباس ملّیگرایی، چوب حراج میزنیم بر غیرتمان!
و به هزار زبان بافتهشده از فکری در امتداد تخم فتنه، چوب حراج میزنیم بر سرزمینی که ملّت آن، سالهاست آوارهاند.
فلسطین، چوب حراج گشته در افکار ستیزهگرایانه و بر گرفته از صهیونیسمی که ریشه در تمام دنیای ما دوانده است.
فلسطین خوار گشته و ناچیز، در افکار دینستیزانی به لعاب و رنگ ملّیگرایانه که ملّیگرایی حرمت دارد به حقیقت آن.
ولی افسوس که نمیدانند آزادی و آزادگی انسانهاست که به یغما رفته ولی افسوس که نمیدانند!
نمیدانند که تپش قلبهای بیدار است که همچنان ماندگار است برای شنیدن صدای زجر و آوارگی انسان که حمایت و حرمت به انسانها مرزی ندارد اگر وجدان آزادگی بیدار بماند.
ثبت دیدگاه