شنبه, ۳ آذر , ۱۴۰۳ Saturday, 23 November , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 2441 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 2 تعداد دیدگاهها : 1908×
داعی ربانی و استادی چون پدر !
شناسه : 783

نویسنده: عبدالسلام سلیمی‌پور-مالزی سیدعبدالقادر عزیزی، عارف وارسته و عالم مجاهد از پیشگامان دعوت اسلامی در نیم‌قرن اخیر می‌باشد. «من‌ المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه ومنهم من ینتظر ومابدلوا تبدیلا» بیش از یک سال در محضرش تلمذ نمودم. با وجود مشغولیت مستمر در فعالیتهای دعوی، علمی و اجتماعی، اهل جدل […]

ارسال توسط :
پ
پ

نویسنده: عبدالسلام سلیمی‌پور-مالزی
سیدعبدالقادر عزیزی، عارف وارسته و عالم مجاهد از پیشگامان دعوت اسلامی در نیم‌قرن اخیر می‌باشد.
«من‌ المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه ومنهم من ینتظر ومابدلوا تبدیلا»

بیش از یک سال در محضرش تلمذ نمودم. با وجود مشغولیت مستمر در فعالیتهای دعوی، علمی و اجتماعی، اهل جدل و ذم دیگران نبود. یأس در کلامش یافت نمی‌شد و صبور، متسامح و متواضع بود.   
اهل توحید و عالم به عقاید اهل‌سنت‎وجماعت بود، اما کوچکترین تنشی با دروایش و صوفیان و دیگر گروهها نداشت. آنها هم او را دوست می‌داشتند و صمیمانه به وی احترام می‌نمودند.
بعد از نماز صبح تا ساعت ۸ با ما بود. کتب روحی-تربیتی علامه قرضاوی به‌ویژه «الایمان والحیاه» و «نورالیقین فی سیره سیدالمرسلین از شیخ محمد الخضری بک» را تدریس می‌کرد. دلی نرم چون ابریشم داشت. حب رسول الله(ص) تمام وجودش را فراگرفته بود. نام مبارکش را که می‌شنید اشک و بغض مجال اتمام صلوات را از وی میگرفت.
صبحانه مختصری با ما می‌خورد. نیم‌ساعتی که با شادی و ذکر خاطرات همراه، و شارژ روحی آن روز ما بود. همنشینی با شاگردان رسم استادان نبود، اما ماموستا علاوه بر گپ و گفتگو با ما، به وقت خنده، عرف را کنار گذاشته و با تمام وجود قهقهه می‌زد.
سپس راهی مغازه‌ کوچکش در پاوه در ۵ کیلومتری «خانقاه» می‌شد. مزدی بابت تدریس نمی‌گرفت. یعنی نبود که بگیرد. هزینه‌ی حجره را اهالی «خاتقاه» می‌دادند. نظافت و آشپزی هم برعهده‌ی خودمان بود. نزد مردم کردستان بخصوص در روستاها رسم و افتخار بود که حتما حجره‌ای را دایر و تامین نمایند. مردم روستای «دشه» در مجاورت خانقاه از لحاظ حمایت طلاب و مدرسه زبانزد بود.
از لحاظ جسمی مردی قوی و توانمند بود. ببشتر اوقات مسیر پاوه تا خانقاه را پیاده می‌پیمود. چند لحظه‌ای در ایستگاه خانقاه مکث می‌کرد، اگر ماشین نبود راه می‌افتاد. چند باری که همراهی‌اش کردم، به نفس‌نفس افتادم. دستان را به پشت قفل می‌کرد و آهسته و پیوسته شیب کوهستان را درمی‌نوردید. محال بود تعارف اتومبیلهای مسیر را برای سوارشدن قبول کند. می‌دانست کُردها برای ماموستایان احترام قائلند و بلافاصله جای خود را به وی می‌دهند. اتومبیلهای مسیر تویوتاوانت دوکابینه قدیمی بودند. در طول راه هر گیاه خوردنی مانند کنگر یا غیره که می‌یافت با چاقوی زمختی که در جیب داشت می‌چید و با هم می‌خوردیم. به‌شوخی می‌گفتم ماموستاگیان چاقو تو جیبت میذاری؟! با خنده می‌گفت: کُرد اگه چاقو نداشته باشه که مرد نیست!
به اصول و مرام کار جماعی و اطاعت از رهبری و مدیریت سخت پایبند بود. با اینکه از سادات و بزرگان محل و بیش از ده سال از مدیر مدرسه (دکتر محمود ویسی) بزرگتر بود، کوچکترین تکروی و عنادی در رفتار و گفتارش مشاهده نمی‌شد.
 طلاب متنوع و از مناطق مختلف بودند. کرد، ترک، بلوچ، بندری، ترکمن و خراسانی نزد او تفاوتی نداشتند. همه را به یک چشم می‌نگریست. هرکسی از سفر بازمی‌گشت خوراکی مخصوصی با خود می‌آورد که معمولا به مذاق بقیه خوش نمی‌آمد. ماموستا با طیب خاطر غذای همه را می‌خورد و تشکر می‌کرد. یادش بخیر چندین بار صبحانه مهیاوه به خوردش دادیم. خیلی هم خوشش هم اومده بود و ازش تعریف می‌کرد.
اگر اجازه داشتم چندین شخصیت بزرگ در سراسر ایران را نام می‌بردم که در آن مکان کوچک اما بزرگ!!! توسط ایشان، ماموستامحمود و ماموستاهاشم حکیمی پرورش یافته‌اند. مگر می‌توان نقش ماموستا سیدمحمد قاضی امام‌جمعه‌ی خانقاه، این عالم مستقل و شجاع در پشتیبانی همه‌جانبه از مدرسه را فراموش کرد! نقش مردمان باغیرت و دیندار و باسواد خانقاه را در پیشبرد امور مدرسه هرگز از یاد نخواهم برد.
ماموستا به کد یمین امرار معاش می‌کرد و عرق جبین. باغچه‌ای هم در شیب کوه در دل جنگل روستا داشت. معمولا بعد از نماز عصر شال را محکم بر کمر بسته و کشاورزی می‌کرد. ما هم درس و مدرسه را رها و به بهانه بیل زدن، انار و چند عدد گردو و خیارسبز و گوجه تازه تناول می‌کردیم و البته چای تازه هیزمی که زن مهربان ماموستا بار می‌گذاشت.
طلاب بسان فرزندانش بودند. محال بود چیزی در خانه بپزند و ما را فراموش کنند. یکی از دخترانش را به ازدواج یکی از همکلاسیها درآورد. برعکس برخی علما، اولادی بسیار مهربان، متواضع و بااخلاق داشت. معمر و عمار و انس کنون مردان باشخصیتی شده‌اند.
قصه را به زبان گذشته می‌گویند و گر نه ماموستا هنوز همان است که بود. یادش گرامی است و راهش پر رهرو !

ثبت دیدگاه

2 دیدگاه برای “داعی ربانی و استادی چون پدر !”
  1. سلام علیکم. بسیار زیبا نوشتید و بسیار چیزهای زیبایی نوشتید. خیلی ممنون

    پاسخ
  2. هوالعلیم،السلام علیکم،ضمن تشکر از آقای سلیمی پور که این استاد بزرگوار را به شایستگی معرفی نمودند،من نیز اندک زمانی شاگرد این بزرگوار بوده ام،از صداقت و پاکی،تواضع و حلم،تا شجاعت و قوت ویکرنگی و ایثار همه و همه از ویژگی های بارز این استاد ارجمند است، مفاهیم دینی را به قدری ساده و قابل فهم بیان می نمودند که نهایت استفاده را می بردیم،از کلاس های درس شان همواره شارژ ایمانی می گرفتیم،زمان هیچ کلاسی تمام نمی شد مگر اینکه چندین بار ایشان گاهی از شدت رجا و امید و محبت رسول الله و لقاء الله و گاهی هم از خوف و رهبت از قیامت و …..اشک می ریختند و مانیز همراهشان دل را صیقل می دادیم.هرگز یادم نمی رود آن جلسه ای را که سفر حجشان را برایمان تعریف نمودند باور کنید گریه امانشان نمی داد هربار می خواستند شروع کنند نمی توانستند؛محبت رسول الله در گفتار و رفتارشان قابل لمس بود.با اینکه سختیهایی برایشان پیش می آمد اماهرگز اجازه نمی دادند کلاسمان تعطیل شودبا وجود مشکلات فراوان از جمله مکان و …همیشه ما را تشویق و ترغیب می نمودند و می گفتند همیشه آرزو داشتم زنده باشم تا اینکه مکانی برای آموزش علوم دینی برای خواهران دایر کنم،هربار به کلاس می آمدند شکر می کردند و به ما امید و انرژی می دادند.ماموستا گیان درسهای فراوانی از رفتار و گفتارتان گرفتیم ؛ همیشه به ما اخلاص و عبادت و خدمت به خلق را تأکید می نمودیداز خالق یکتا برایتان در آخرت؛ هم نشینی با صالحان ؛حشر با صدیقین و شهدا وبهشت آن هم فردوس أعلی را خواهانم،خدای متعال حفظتان فرماید و راه سراسر مشقت و دشواری امامطمئن و لذت بخش دعوت را برایتان هموار نماید و إن شا الله شاگردان تان حجتی باشند برای روز رستاخیزتان.آمین(امید دعای خیر داریم)

    پاسخ
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.